فومنی

گاه نوشته های محمد پور خوش سعادت

فومنی

گاه نوشته های محمد پور خوش سعادت

فومنی

بسم رب الحسین (ع)
ما تدری نفس ماذاتکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت
محمد پور خوش سعادت هستم .
در اینجا مقالات و دغدغه هایم را منتشر می کنم


جامعه شناسی انتخاباتی عراق

محمد پور خوش سعادت

در آستانه دور تازه‌ای از انتخابات پارلمانی در عراق، جامعه‌ی سیاسی و اجتماعی این کشور وارد مرحله‌ای شده که دیگر صرفاً با مفاهیم کلاسیکی چون “رقابت حزبی”، “ائتلاف‌های سیاسی” یا “منافع قومی ـ مذهبی” قابل توضیح نیست. عراق، اکنون بیش از هر زمان دیگری، به میدان بازاریابی سیاسی مدرن و مهندسی گفتمان‌ها بدل شده است؛ انتخاباتی که صندوق‌های آن محل تلاقی “هویت مقاومت” و “پروژه نفوذ” شده‌اند.

جامعه عراق، برخلاف ظاهر سه‌قطبی (شیعه، سنی، کرد)، دچار شکاف‌هایی عمیق‌تر و چندلایه‌تر است: شکاف‌های نسلی، هویتی، اقتصادی، منطقه‌ای و ادراکی. پس از دهه‌ها تجربه جنگ، اشغال، داعش، فساد ساختاری و فقر مزمن، جامعه عراق با نوعی سردرگمی هویتی و اضطراب وجودی مواجه است. در چنین بستر بحرانی، افکار عمومی، خصوصاً طبقه جوان و بیکار، به ابزار اصلی بازیگری قدرت‌های خارجی تبدیل شده‌اند؛ نه از طریق زور، بلکه با روایت‌سازی، برندینگ سیاسی و بازنمایی‌های روانی.

در عراق امروز، رقابت انتخاباتی دیگر نه بر سر چهره‌ها یا برنامه‌ها، بلکه بر سر برندهای سیاسی و گفتمان‌های متضاد است:

          •        از یک سو، الاطار التنسیقی، با محوریت مقاومت و حاکمیت ملی، سعی دارد تصویر یک نیروی منسجم و وفادار به مرجعیت را حفظ کند.

          •        در مقابل، جریان صدر، با برندسازی مردمی و ضد فساد، در عین تناقضات سیاسی‌اش، عملاً به ابزار ناپایدار مهندسی قدرت از سوی غرب بدل شده است.

          •        احزاب کرد و ائتلاف‌های سنی نیز، در قالب پروژه‌های برند‌سازی منطقه‌ای (با حمایت ترکیه، آمریکا، عربستان)، در حال بازتعریف نقش خود در ساختار قدرت‌اند.

          •        نیروهای مدنی و تشرینی‌ها، با شعارهای جذاب اما محتوایی تهی از استقلال، بسته‌های وارداتی برندینگ غربی‌اند؛ سوپاپ‌هایی برای خالی کردن فشار اجتماعی و هدایت نارضایتی به مسیرهای کنترل‌شده.

با عقب‌نشینی مقاومت در سوریه، محدود شدن حزب‌الله در لبنان، تضعیف موقعیت حماس، و حمله آمریکا و اسرائیل به زیرساخت‌های هسته ای و نظامی ایران، پروژه خلع سلاح نرم محور مقاومت از جغرافیای عراق با شدت بیشتری  پیگیری میشود

 ابزارها عبارت‌اند از:

          •        ترندسازی دروغین در فضای توییتر و اینستاگرام با استفاده از ربات‌ها

          •        ساخت اینفلوئنسرهای مدنی با بودجه سفارت‌ها و NGOهای وابسته

          •        بازسازی چهره‌های غرب‌گرا با برندهای جدید و شعارهای اصلاح‌طلبانه

          •        سانسور نقش مقاومت و تحریف دستاوردهای آن

          •        محو تدریجی مرجعیت شیعه از گفتمان عمومی

اینجا، عراق فقط صحنه سیاست نیست، بلکه آزمایشگاه روان‌شناسی اجتماعی و نبرد نرم است.

گفتمان “مقاومت” در عراق، برخلاف دست بالا در میدان نظامی، در میدان روایت، تحت فشار شدید رسانه‌ای است. از سوی دیگر، گفتمان “نجات‌بخشی لیبرال”، “شفافیت مدنی”، “جوان‌گرایی” و “دموکراسی بدون مرجعیت” با بسته‌بندی‌های غربی در حال تثبیت شدن است. این گفتمان‌ها اگرچه شعارهای انسانی دارند، اما عملاً بخشی از پروژه‌ی استعمار نرم و مهندسی ملت از درون هستند. در این میان، مرجعیت شیعه در نجف، به‌ویژه آیت‌الله سیستانی، همچنان تنها قدرت گفتمانی بازدارنده است که می‌تواند میدان را به نفع هویت مستقل عراقی تغییر دهد. از همین‌رو، پروژه‌های غربی با شدت تلاش می‌کنند نجف را بی‌اثر، پیر یا بی‌صداتر از قبل جلوه دهند.

بازیگران خارجی و هدف نهایی پروژه‌ها

آمریکا به‌دنبال حذف عمق استراتژیک ایران در عراق و شکل‌دهی به دولت همسو با نظم آمریکایی است.بریتانیا، هوشمندانه‌تر، بر نهادهای فرهنگی، نسل نو و روایت‌سازی مدنی متمرکز شده.عربستان و امارات، با سرمایه‌گذاری در ساختارهای اهل‌سنت، در پی احیای جایگاه خود هستند.ترکیه، در شمال عراق، نه‌تنها اهداف امنیتی بلکه نفوذ اقتصادی در اقلیم را دنبال می‌کند.ایران، در این میان، در تلاش است با حفظ وحدت، حمایت از مرجعیت و پرهیز از قطبی‌سازی افراطی، پروژه مقاومت را زنده نگه دارد.

انتخابات آینده عراق، دیگر صرفاً رقابتی میان ائتلاف‌های سیاسی نیست. این یک همه‌پرسی هویتی است میان دو گفتمان:

          •        گفتمان “مقاومت، مرجعیت، حاکمیت ملی و وحدت درون‌زا

          •        در برابر گفتمان “نفوذ نرم، برندهای وارداتی، دولت تابع، و ملت بازمهندسی‌شده

اگر نیروهایی بی‌ریشه و بسته‌بندی‌شده بر ساختار قدرت بغداد مسلط شوند، پیامد آن نه‌تنها برای عراق، بلکه برای کل معادلات منطقه‌ای (از سوریه تا لبنان و یمن) یک چرخش ژئوپلیتیکی خواهد بود.

 “وقتی جامعه دچار شکاف‌های هویتی و بحران معنا شود، انتخابات به میدان جنگ روایت‌ها و بازاریابی هویت‌ها تبدیل می‌شود. عراق اکنون در این نقطه ایستاده است: نقطه‌ای که رأی مردم، تصمیمی درباره بودن یا نبودن یک هویت تاریخی و جبهه تمدنی است.”

http://foumani.ir/post/115

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۹:۴۰
محمد پور خوش سعادت

بازگشت داعش 

محمد پورخوش‌سعادت

با  آتش‌بس میان ایران و اسرائیل و تحولات ژئوپلیتیکی تازه در عراق و سوریه، بار دیگر موضوع بازگشت داعش به‌عنوان یک تهدید امنیتی در محافل تحلیلی داغ شده است. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که بازگشت داعش نه صرفاً پدیده‌ای امنیتی ، بلکه نشانه‌ای از بحران‌های ریشه‌دار اجتماعی، فرقه‌ای و هویتی در جامعه عراق است.

تحرکات اخیر داعش در استان‌هایی چون دیالی، کرکوک، الانبار و صلاح‌الدین، گویای آن است که این گروه تروریستی تلاش دارد با بهره‌گیری از شکاف‌های ساختاری، بار دیگر خود را بازسازی کند. شکل‌گیری سلول‌های خفته، جذب نیروهای جدید و اجرای حملات ایذایی نشان می‌دهد که داعش دیگر آن خلافت آشکار ۲۰۱۴ نیست، بلکه به شکلی پنهان، در قالب شبکه‌های چریکی و اجتماعی، در حال بازگشت است.

این بازگشت اما بیش از آنکه ناشی از ضعف امنیتی صرف باشد، محصول بی‌ثباتی سیاسی، طرد هویتی و فروپاشی سرمایه اجتماعی در عراق است.

  امنیت واقعی زمانی محقق می‌شود که جامعه از ثبات هویتی، انسجام اجتماعی و مشروعیت سیاسی برخوردار باشد. در عراقِ امروز، بسیاری از این مؤلفه‌ها تضعیف شده‌اند.

به‌ویژه پس از تجربه سیاه خلافت داعش، اهل سنت عراق نه به‌عنوان قربانیان، بلکه به‌مثابه مظنونان

دائمی دیده شدند. این نگاه امنیتی به یک اقلیت، باعث حذف آنان از سپهر سیاسی، کاهش مشارکت مؤثر و انزوای اجتماعی‌شان شد. چنین فضایی زمینه‌ساز گرایش برخی جوانان سنی به ایدئولوژی‌های افراطی شده است.

در مناطقی که دولت عراق قادر به ارائه خدمات پایه‌ای، عدالت و امنیت نیست، گروه‌هایی مانند داعش می‌توانند نقش «نظام معنابخش جایگزین» را ایفا کنند. در بستر محرومیت، طردشدگی و خلأ معنا، افراد به‌دنبال چارچوب‌هایی برای تعریف هویت و منزلت خود می‌گردند. داعش، ولو به‌صورت خیالی، وعده عدالت، کرامت و بازگشت به هویت اسلامی اصیل را می‌دهد؛ و در فقدان آلترناتیو اجتماعی، می‌تواند مجدداً معنا ببخشد.

نمونه بارز بازتولید خشونت را می‌توان در اردوگاه الهول در شمال سوریه دید. ، این اردوگاه‌ها فقط مکان نگهداری نیستند، بلکه به کارخانه‌های تولید رادیکالیسم بدل شده‌اند. کودکان و نوجوانانی که در این فضاهای بی‌ثبات رشد می‌کنند، نه از آموزش و نه از بازپروری بهره‌مندند و در معرض شدیدترین نوع شست‌وشوی مغزی قرار دارند. این نسل، ممکن است بازیگر موج بعدی خشونت باشد.

در سایه آتش‌بس  ایران و اسرائیل، وزن موازنه منطقه‌ای دستخوش تغییر شده است. اگرچه این آتش‌بس به کاهش موقت درگیری مستقیم منجر شده، اما در عمل نوعی  بازتوزیع بحران  را رقم زده است. یکی از پیامدهای این وضعیت، افزایش فشارهای نیابتی و اطلاعاتی بر محور مقاومت در عراق است.

برخی تحلیل‌ها حاکی از آنند که اسرائیل و برخی بازیگران منطقه‌ای با هدف تضعیف نفوذ ایران، ممکن است به تقویت جریان‌های افراطی در قالب پروژه‌های چندلایه امنیتی دست بزنند؛ از جمله تحت فشار قرار دادن حشد الشعبی، دامن زدن به اختلافات شیعه–سنی، و بازتعریف تهدیدها بر اساس منافع ژئوپلیتیکی

. حذف نام هیئت تحریرالشام از فهرست گروه‌های تروریستی آمریکا نمونه‌ای از این بازتعریف است.

بازگشت داعش را باید نه فقط بازگشت فیزیکی، بلکه بازگشت اجتماعی، روانی و هویتی دانست. تکرار فاجعه ۲۰۱۴، زمانی ممکن می‌شود که بحران‌های طرد هویتی، ناامنی هستی‌شناختی، خلأ معنا و بی‌عدالتی اجتماعی نادیده گرفته شوند. هرگونه راه‌حل پایدار باید از مسیر جامعه عبور کند، نه فقط اسلحه.

عراق امروز در تقاطع خطرناک گذشته و آینده ایستاده است. اگر تجربه‌های تلخ داعش را صرفاً با راه‌حل‌های امنیتی پاسخ دهیم و بحران‌های اجتماعی را نادیده بگیریم، در واقع راه را برای بازتولید همان الگوی خشونت‌زا هموار کرده‌ایم. امنیت در عراق، اگر به پروژه‌ای اجتماعی بدل نشود، هر آتش‌بسی، هر عملیات نظامی‌ای و هر توافق منطقه‌ای‌ای تنها فرصتی موقت برای تنفس خواهد بود، نه آرامشی پایدار.

 

http://foumani.ir/post/114

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۵۲
محمد پور خوش سعادت

پاشینیان و بازی ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی

محمد پور خوش سعادت

اظهارات اخیر مناتساکان صافاریان، معاون وزیر خارجه ارمنستان، مبنی بر عدم مخالفت اصولی با واگذاری کریدور از مسیر سیونیک، نشانه‌ای نگران‌کننده از تغییر راهبردی در سیاست خارجی ایروان است؛ تغییری که می‌تواند تبعات ژئوپلیتیکی و امنیتی گسترده‌ای برای کل منطقه، به‌ویژه ایران، به‌دنبال داشته باشد. این موضع‌گیری در ادامه رویکرد دولت نیکول پاشینیان برای تقویت پیوندهای استراتژیک با غرب، به‌ویژه ایالات متحده، قابل تحلیل است؛ رویکردی که در ماه‌های اخیر با امضای توافق‌نامه‌های دفاعی، رزمایش‌های مشترک با ناتو، و کاهش تدریجی وابستگی به روسیه، شتاب بیشتری گرفته است. در واقع، پاشینیان با پذیرش پروژه‌هایی چون کریدور زنگزور، به‌نوعی در حال باج‌دهی ژئوپلیتیکی به آمریکا و ترکیه است تا ضمن کسب حمایت‌های بین‌المللی، پایه‌های متزلزل قدرت خود را در داخل تقویت کند. از سوی دیگر، جمهوری آذربایجان با حمایت ترکیه و در چارچوب پروژه موسوم به محور تورانی، در پی تحقق اتصال زمینی مستقیم با نخجوان و فراتر از آن، آسیای میانه است؛ مسیری که در صورت تحقق، جایگاه ژئوپلیتیک ایران را به‌عنوان پل ارتباطی شرق به غرب و شمال به جنوب به‌شدت تضعیف می‌کند. کریدور زنگزور نه صرفاً یک مسیر ترانزیتی، بلکه ابزار تغییر موازنه قدرت در قفقاز جنوبی و بازی بزرگ اوراسیاست. از منظر امنیت ملی، واگذاری این کریدور به معنی حضور فیزیکی ترکیه و احتمالاً ناتو در نزدیکی مرزهای شمال‌غربی ایران است؛ تحولی که با ملاحظات تاریخی، قومی و راهبردی کشور در تضاد است. همچنین، کاهش وابستگی باکو به مسیرهای عبوری از خاک ایران، دست تهران را در تعاملات آینده با آذربایجان کوتاه‌تر خواهد کرد. در چنین شرایطی، لازم است سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران با درک دقیق از تغییرات در هندسه قدرت منطقه‌ای، دیپلماسی فعال و بازدارنده‌ای را در پیش گیرد. هرگونه انفعال در برابر سناریوی زنگزور می‌تواند به معنای پذیرش تدریجی خفگی ژئوپلیتیک ایران در قفقاز جنوبی باشد. http://foumani.ir/post/113

https://eitaa.com/foumani

 
 

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۴۹
محمد پور خوش سعادت

با خودمان نجنگیم

محمد پورخوش‌سعادت

ایران در موقعیت پسا آتش‌بس، در یکی از تاریخی‌ترین برهه‌های حیات سیاسی و امنیتی خود قرار گرفته است. تحولات منطقه‌ای، فشارهای خارجی و پیچیدگی‌های داخلی، نیازمند سطحی از عقلانیت، انسجام و وحدت است که بتواند کشتی کشور را از میان امواج متلاطم عبور دهد. آنچه در این میان بیش از همه نگران‌کننده است، جنگ قدرت در داخل است؛ نبردی فرساینده میان جریان‌هایی که گاه فراموش می‌کنند امنیت ملی، خط قرمزی است که نباید با هیچ مصلحت جناحی معامله شود.

انسجام اجتماعی که در طول جنگ تحمیلی دوازده‌روزه و به قیمت خون شهیدان به دست آمد، امروز در معرض تهدیدی از درون قرار گرفته است. در شرایطی که دشمن بیرونی با تمام توان در کمین بی‌ثباتی داخلی است، ما گاه خودمان در نقش دشمن درونی ظاهر می‌شویم؛ با تریبون‌هایی که به جای هم‌افزایی، به میدان حذف و تسویه‌حساب بدل شده‌اند؛ با افشاگری‌هایی که به‌جای مبارزه واقعی با فساد، اعتماد عمومی را مجروح می‌سازند؛ و با اصرار بر اختلاف، آن هم در زمانه‌ای که کشور بیش از همیشه به وحدت نیاز دارد.

یکی از ضرورت‌های اساسی امروز، مدیریت تعارضات داخلی است. جامعه‌ای که در آن هر اختلاف نظری به درگیری رسانه‌ای و دوقطبی خطرناک تبدیل شود، در برابر تهدیدهای واقعی خارجی بی‌دفاع خواهد بود. این وظیفه، هم بر عهده نخبگان سیاسی، فرهنگی و رسانه‌ای است، و هم بر دوش نهادهای مسئول، به‌ویژه دستگاه‌های امنیتی که باید این تعارضات مخرب و سازمان‌یافته را از سطح جامعه پاک کنند.

دیگر جایی برای مماشات با عناصر لجوج و اختلاف‌افکن نیست؛ کسانی که نه با منطق سخن می‌گویند، نه به مصالح ملی می‌اندیشند، و تنها هنرشان دمیدن در آتش کینه و دوگانه‌سازی است. محدود کردن فعالیت این اقلیت پرصدا، نه‌تنها نقض آزادی نیست، بلکه دفاع از امنیت روانی جامعه و وحدت ملی است.

مدیریت یک جامعه ۹۰ میلیونی، آن هم در جهانی ناپایدار و پرتنش، با شعار، جدال درونی و رقابت‌های فرساینده ممکن نیست. می‌توان با دشمنان مذاکره کرد، با فشارها مقابله نمود، و حتی از طوفان‌های بزرگ عبور کرد؛ اما اگر خودمان با خودمان در جنگ باشیم، هیچ پیروزی‌ای به دست نخواهد آمد.

امروز، بیش از هر زمان دیگری باید به این اصل ساده بازگردیم:

حداقل با خودمان نجنگیم.

 

http://foumani.ir/post/112

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۴ ، ۱۳:۰۱
محمد پور خوش سعادت

 

تنش‌های خبات  و بازی پیچیده  در کردستان عراق

درگیری‌های اخیر میان نیروهای حزب دموکرات کردستان عراق و عشیره هرکی در منطقه خبات اربیل، صرف‌نظر از ظاهر محلی آن، بار دیگر اقلیم کردستان را به صحنه‌ای از رقابت‌های استراتژیک میان قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای بدل ساخت. در فضای پسا آتش‌بس تاکتیکی میان ایران و رژیم صهیونیستی  ، تحولات اقلیم کردستان نه صرفاً به عنوان چالش‌های امنیتی موضعی، بلکه به‌مثابه قطعه‌ای کلیدی از پازل ژئوپلیتیک نوین در غرب آسیا دیده می‌شود؛ پازلی که بی‌توجهی به آن می‌تواند هزینه‌های راهبردی جبران‌ناپذیری برای امنیت ملی ایران در پی داشته باشد.

 

 اقلیم کردستان عراق، در تقاطع حساس مرزهای ایران، ترکیه و سوریه، جایگاهی بی‌بدیل در توازن قوا و معادلات امنیتی منطقه دارد. ساختار پیچیده قومی-قبیله‌ای، ترکیب‌ متنوع احزاب و گرایش‌ها، و نفوذ تاریخی قدرت‌های خارجی، این منطقه را به نقطه تلاقی و برخورد نفوذهای متضاد بدل کرده است. ثبات اقلیم، نه‌تنها برای عراق بلکه برای کل منطقه، به‌ویژه ایران، حیاتی است؛ چراکه ناآرامی در این منطقه، مستقیماً به درون مرزهای شمال‌غربی ایران قابل سرایت است.

 

  حضور رژیم صهیونیستی در اقلیم کردستان، پدیده‌ای تازه نیست بلکه بازمانده راهبردهای اطلاعاتی، امنیتی و قومیتی دیرپایی است که از دهه‌های گذشته طراحی شده است. اسرائیل با شناخت دقیق از بافت‌های قومی و شکاف‌های سیاسی در منطقه، به‌ویژه در میان برخی جریان‌های کردی، کوشیده است در قامت بازیگری پنهان، اما تأثیرگذار ظاهر شود.

 

نفوذ این رژیم نه تنها در قالب حمایت‌های اطلاعاتی و لجستیکی از برخی احزاب کردی عراق صورت می‌گیرد، بلکه با پشتیبانی مالی، ارتباطات دیپلماتیک غیررسمی، و آموزش‌های نظامی در مناطقی از دهوک، اربیل و کوهستان‌های مرزی، بستری برای موازنه‌سازی علیه حضور ایران فراهم کرده است. از منظر تل‌آویو، اقلیم کردستان یکی از معدود بسترهای باقی‌مانده برای احاطه‌افکنی پیرامون ایران از جبهه شمالی است.

 

 یکی از ابعاد   راهبردی سیاست نفوذ اسرائیل در اقلیم کردستان، پشتیبانی از برخی گروه‌های اپوزیسیون کردی ایرانی مستقر در این منطقه است. این گروه‌ها، که در پوشش فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی و نظامی حضور دارند، در موارد متعدد به‌عنوان ابزارهای فشار در جهت ایجاد ناامنی در مرزهای غربی ایران و تحریک اقلیت‌های قومی عمل کرده‌اند.

 

حمایت‌های مالی، آموزشی و رسانه‌ای اسرائیل از این گروه‌ها در سال‌های اخیر شدت یافته و هدف نهایی آن، فرسایش آرام اما مستمر انسجام ملی ایران از درون است. این روند، همزمان با تقویت دیپلماسی عمومی اسرائیل در رسانه‌های کردی، به‌ویژه در شبکه‌های محلی اربیل، به‌خوبی قابل ردیابی است.

 

 ترکیه با رویکردی تهاجمی و مبتنی بر امنیت‌محوری  درصدد گسترش نفوذ اقتصادی، امنیتی و فرهنگی خود نیز هست. آنکارا رقابت مستقیم با ایران را در میدان کردستان دنبال می‌کند و تلاش می‌کند مانع از تبدیل این منطقه به عمق استراتژیک جمهوری اسلامی شود.

 

در سوی دیگر، آمریکا با حضوری نظامی در شمال سوریه و عراق، هم‌زمان با حمایت از شبه‌نظامیان کردی  نظیر یگان‌های مدافع خلق YPG و شاخه‌های آن ، سعی دارد وزنه‌ای در مقابل ایران و روسیه باقی بماند. نکته مهم آن است که امروز کردهای سوریه عملاً در امتداد اهداف امنیتی آمریکا در منطقه حرکت می‌کنند؛ و نه‌تنها در هماهنگی با واشنگتن، بلکه با جبهه النصره (شاخه جولانی) نیز در برخی مناطق مرزی تعامل تاکتیکی دارند.

 

این اتحادِ به‌ظاهر متناقض، اما در عمل هدفمند، نشان از آن دارد که سیاست آمریکا در سوریه و عراق، به دنبال حفظ ساختار چندپاره و بی‌ثبات است تا کنترل غیرمستقیم را از مسیر بازیگران نیابتی ادامه دهد. در این معادله، جولانی   که روزگاری تحت لوای القاعده می‌جنگید   امروز در امتداد اراده ژئوپلیتیکی آمریکا، به‌عنوان ابزاری برای مهارنفوذ ایران و بی‌ثبات‌سازی محور مقاومت عمل می‌کند.

 

 در پرتو آتش‌بس موقت میان ایران و اسرائیل، جمهوری اسلامی با فرصتی استراتژیک مواجه است تا از مسیر دیپلماسی پنهان و مدیریت هوشمند مرزها، امنیت ملی خود را در برابر پروژه نفوذ و تخریب دشمنان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای صیانت کند. راهبرد ایران می‌بایست بر ستون‌های زیر استوار باشد:

          •        گسترش تعامل امنیتی و اطلاعاتی با اقلیم کردستان عراق، با هدف مهار تحرکات گروه‌های مسلح و جریان‌های وابسته به دشمنان؛

          •        تعمیق دیپلماسی امنیتی با دولت مرکزی عراق و بازیگران کردی معتدل، به‌منظور ایجاد جبهه مشترک علیه پروژه‌های بی‌ثبات‌ساز؛

          •        مهار دیپلماتیک و نرم نفوذ اسرائیل از طریق افشاگری هدفمند، ارتباطات منطقه‌ای و استفاده از ظرفیت دیپلماسی عمومی در کردستان؛

          •        افزایش توان امنیتی در مرزهای شمال‌غربی و توسعه همکاری‌های مرزی با دولت عراق برای جلوگیری از ترددهای مشکوک و انتقال تسلیحات؛

          •        ایجاد پروژه‌های اقتصادی، عمرانی و خدماتی در مناطق کردی مجاور مرز ایران برای کاهش آسیب‌پذیری اجتماعی و تضعیف بسترهای جذب گروه‌های ضدایرانی؛

          •        مدیریت پرونده گروه‌های اپوزیسیون کردی ایرانی از طریق ترکیب اقدامات امنیتی، دیپلماتیک و رسانه‌ای؛

 

 اقلیم کردستان امروز دیگر تنها یک منطقه خودمختار در عراق نیست؛ بلکه به صحنه رویارویی پنهان و آشکار میان جمهوری اسلامی ایران و ائتلاف متکثر ضدایرانی بدل شده است. نفوذ کهنه و سازمان‌یافته اسرائیل، اتحاد ناپایدار و خطرناک میان نیروهای کردی سوریه و گروه‌های تروریستی مانند النصره تحت چتر حمایتی آمریکا، و بهره‌گیری از اپوزیسیون‌های قومی برای تخریب امنیت ملی ایران، همگی نشانه‌های واضح از پیچیدگی این میدان نبرد ژئوپلیتیکی‌اند.

 

در چنین فضایی، تنها با تلفیق هوشمند دیپلماسی پنهان و آشکار، بهره‌گیری از ظرفیت‌های محلی و منطقه‌ای، و نهادینه‌سازی پیوست‌های امنیتی-اقتصادی در تعامل با اقلیم کردستان، می‌توان از یک تهدید بلندمدت، فرصتی برای تثبیت منافع ملی ساخت.

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۴ ، ۰۳:۲۳
محمد پور خوش سعادت

 

بازسازی غرور و برند ملی ایران

محمد پورخوش‌سعادت

در سحرگاهی که قلب ایران آماج حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت، هدف صرفاً  براندازی یا زیرساخت‌های نظامی هسته ای  نبود؛ بخشی از آماج اصلی معطوف به ، بنیان‌های برند قدرت ملی، غرور تاریخی، و سیمای تمدنی ایران بود چرا که اسراییل هفتاد ساله از تمدن چند هزار ساله ایران و هویت تاریخی ایران آگاه بود , حمله‌ای که نه‌تنها سامانه‌های دفاعی را نشانه رفت، بلکه تعادل روانی جامعه را نیز هدف گرفت.

اما پرسش بنیادین این است: آیا این یورش، پایان برندایران قوی بود؟

حمله  نمونه‌ای کلاسیک از یک جنگ ترکیبی بود. در سطح سخت، مراکز حساس دفاعی را هدف گرفت. در سطح نرم، با جنگ روانی و عملیات رسانه‌ای، روایت دیپلماسی نهضتی و مقاومت را تخریب کرد. و در سطح شناختی، باور عمومی به توان دفاعی، انسجام ملی و امید به آینده را متزلزل ساخت. مهم ترین نکته اینکه رژیم ادراک بازدارندگی را هدف گرفت.

ادراک بازدارندگی در ذهن ایرانیان، طی سال‌ها بر چهار مؤلفه استوار بود:

نخست، باور به این‌که دشمن جرأت حمله ندارد؛ دوم، اعتماد به دستگاههای چند لایه اطلاعاتی کشور؛ سوم، اطمینان به امنیت نخبگان و شخصیت‌های کلیدی؛ و چهارم، تصویر ایران به‌عنوان یکی از امن‌ترین کشورهای منطقه.

حمله ۲۳ خرداد، همه این ارکان را به چالش کشید. نه‌تنها اقتدار دفاعی را خدشه‌دار کرد، بلکه احساس ناامنی را در میان نخبگان و مردم دامن زد و تصوری از بی‌پناهی در برابر تهدید خارجی پدید آورد.

 

با این حال، در ادبیات راهبردی، هر شوک، آغازی بالقوه برای یک روایت نوین است؛ به شرط آنکه مدیریت پس از بحران، هوشمند، شفاف و آینده‌نگر باشد.

پاسخ ایران، بی‌سابقه و چندلایه بود: از موشک‌های نقطه‌زن و حملات سایبری، تا اختلال در سامانه‌های هشدار دشمن. ( بدون استفاده تاکتیکی از همپیمانان نهضتی )

 اما فراتر از آن، پیامی در دل این واکنش نهفته بود:

قدرت ایران، صرفاً در پاسخ نیست؛ در توانایی خلق توازن نوین منطقه‌ای است( توازن وحشت)

این واکنش، نه صرفاً انتقام، بلکه تثبیت جایگاه ژئوپلیتیکی ایران بود. موشک‌ها، حامل پیامی نرم بودند: بازدارندگی، بدون پاسخ، مفهومی ندارد.

اگرچه این پاسخ، بخشی از غرور آسیب‌دیده ملی را ترمیم کرد، اما ترمیم نهایی، تنها از مسیر اعتماد عمومی، روایت هوشمندانه و همبستگی ملی می‌گذرد.

برای بازسازی برند ملی «ایران قوی»، به معماری چندسطحی نیازمندیم:

در سطح داخلی:

بازتعریف مفهوم قدرت ضروری است. قدرت ایران، صرفاً در بُرد موشک نیست، بلکه در تاب‌آوری، توان بازسازی، و تبدیل تهدید به فرصت است.

شهیدان ، نباید تنها در قاب سوگ باشند؛ باید به نمادهای هویت آینده بدل شوند.

ضروری‌ترین پروژه ملی، بازسازی اعتماد میان ملت و حاکمیت است؛ اعتمادی که با شفافیت، صداقت، پذیرش کاستی‌ها و اثبات کارآمدی احیا می‌شود.

 

در سطح منطقه‌ای و جهانی:

ایران باید به‌مثابه قربانی مقاوم تمدنی بازتعریف شود؛ کشوری که زیر آتش ائتلاف زور، همچنان توسعه‌خواه و فرهنگ‌مدار و حامی مظلوم مانده است.

دیپلماسی عمومی در کنار دیپلماسی نهضتی  باید فعال شود؛ دعوت از خبرنگاران، نخبگان و مستندسازان خارجی برای روایت ایران از درون، ضرورتی راهبردی است. الان وقت یاری گرفتن از دوستان نهضتی  ماست .

همچنین، مشروعیت حقوقی پاسخ ایران باید در نهادهای بین‌المللی با صراحت تبیین شود تا روشن گردد این اقدام، نه تجاوزگرانه، بلکه دفاعی و در چارچوب حفظ کرامت ملی بوده است.

آنچه امروز در برابر ایران قرار دارد، نه پیروزی کامل است و نه شکست مطلق. این یک وضعیت خاکستری است، که اگر دقت و مدیریت شود ، فرصتی تاریخی است:

فرصتی برای بازتعریف برند ملی در هم‌افزایی قدرت سخت و نرم؛

فرصتی برای گذار از ادبیات شعاری به گفتمان عقلانی قدرت؛

و فرصتی برای تثبیت ایران به‌مثابه کشوری مسئول، مقاوم و توسعه‌محور در نظم جدید منطقه‌ای.

برند «ایران قوی» اکنون در بزنگاهی بی‌سابقه قرار دارد؛ آزمونی که نه در میدان نبرد، بلکه در میدان روایت، اعتماد، و هویت ملی تعیین تکلیف خواهد شد.در عصر پساجنگ، اگر ایران بتواند:

از شهادت نخبگان، نماد بسازد نه خسارت؛

از ضعف‌ها، صداقت بیرون بکشد نه انکار؛

و از حمله دشمن، پیشرانی برای بازسازی تمدنی خلق کند؛

آنگاه برند «ایران قوی»، نه‌تنها ترمیم، بلکه در سطحی والاتر، بازتعریف خواهد شد:

برندی برخاسته از آتش، خون، و ایستادگی.

 


http://foumani.ir/post/110

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۰:۱۱
محمد پور خوش سعادت

ایران در میان سه زیست‌ دیجیتال

در عصر پلتفرم، جامعه ایران با نوعی شکاف تازه و عمیق مواجه است؛ شکافی که دیگر صرفاً اقتصادی یا طبقاتی نیست، بلکه در سطح تخیل اجتماعی، زبان ارتباط، و امکان گفت‌وگو شکل گرفته است. ایرانیان امروز، نه در یک جامعه رسانه‌ای مشترک، بلکه در سه زیست‌جهان کاملاً متفاوت زندگی می‌کنند: ایتا، اینستاگرام، و ایکس (توییتر سابق). هر یک از این فضاها، واقعیت خاص خود را می‌سازد، زبان و منطق خاص خود را دارد، و شکلی از جهان‌بینی را بازتولید می‌کند.

این گسست رسانه‌ای را باید فراتر از اختلاف سلیقه دیجیتال دید. آن‌چه در حال فرسایش است، سرمایه نمادین و فرهنگی مشترک ماست؛ پیوندی که لازمه هر نوع همزیستی و پیشرفت جمعی است.

ایتا را نمی‌توان تنها یک پیام‌رسان دانست. این فضا، بستر بازنمایی جریان‌های نهادی و هویتی است که حول محورهایی چون استقلال، امنیت و مقاومت فرهنگی شکل گرفته‌اند. کاربران این میدان دیجیتال، اغلب در پیوند با نهادها، رسانه‌های رسمی یا کنش‌گران فرهنگی‌ای‌اند که از گفتمان‌های رسمی استفاده می‌کنند.

ایتا به‌نوعی بازتاب ساختاری از قدرت نمادین جمهوری اسلامی در فضای آنلاین است. انسجام درونی آن بالاست، اما هم‌زمان ممکن است فاصله‌ای با دیگر میدان‌های اجتماعی و رسانه‌ای کشور ایجاد کند. با این‌حال، نمی‌توان نقش آن را در تولید روایت هویتی و بازتولید سرمایه مشروعیت نادیده گرفت.

در نقطه مقابل، اینستاگرام عرصه بازنمایی فردیت، زیبایی و مصرف است. ظاهراً  غیردولتی است، اما  حامل نوعی قدرت نرم و پنهان است. در این فضا، سوژه‌ها از طریق تصویر و سبک زندگی معنا می‌سازند و در مدار الگوریتم‌ها و احساسات حرکت می‌کنند.

قدرت در این‌جا نه از طریق قانون، بلکه از طریق نُرم‌سازی زیبایی، موفقیت، و نمایشِ لایف استایل و زندگی خوب اعمال می‌شود. اینستاگرام نوعی سیاست‌زدایی نرم را پدید می‌آورد؛ جامعه‌ای که از نزاع‌های گفتمانی خسته است، در مصرف و سبک زندگی پناه می‌گیرد. اما پیامد این پناهگاه دیجیتال، ممکن است نوعی بی‌تفاوتی عمومی و انقطاع از زیست سیاسی باشد.

ایکس اما میدان رزم گفتمان‌هاست؛ فضایی پُرشتاب، سیاسی و ستیزنده که در آن گروه‌های مختلف از کنش‌گران سیاسی و قومیتی تا فمینیست‌ها، عدالت‌خواهان و روشنفکران بر سر تعریف حقیقت، قدرت، و جامعه درگیر می‌شوند.

 

این فضا، امکان شکل‌گیری «زنجیره‌های هم‌ارز» گفتمانی را فراهم می‌آورد, یک روز حول مهسا، فردا درباره عدالت، و پس‌فردا پیرامون ناسیونالیسم یا سلبریتی‌ستیزی. با این حال، ایکس علیرغم پویایی و آزادی‌اش، از انسجام پایدار گفتمانی بی‌بهره است. روایت‌ها می‌آیند و می‌روند؛ بدون آن‌که امکان پیوندی فراگیر ایجاد شود.

مشکل امروز ما فقط تفاوت در پلتفرم‌ها نیست؛ بلکه غیبت زبان مشترک برای گفت‌وگو و درک متقابل است. ما با سه جامعه شکل یافته رسانه‌ای روبه‌رو هستیم که نه فقط یکدیگر را نمی‌فهمند، بلکه گاه عمداً نمی‌خواهند بفهمند. هر یک در منطق خود زیست می‌کند و دیگران را بی‌اعتبار می‌شمارد.

ادامه این وضعیت، به فقدان هژمونی ملی در حوزه دیجیتال  خواهد انجامید. نه ایتا می‌تواند نماینده کل ایران باشد، نه اینستاگرام توان تولید سیاست دارد، و نه ایکس می‌تواند شکاف‌های اجتماعی را به انسجام بدل کند. در چنین شرایطی، قدرت ملی نه در تقابل این فضاها، بلکه در ایجاد پیوندی جدید میان آن‌هاست.

برای برون‌رفت از این وضعیت، ما نیازمند پروژه‌ای ملی و گفت‌وگویی هستیم که «ایران» را به‌مثابه دال مرکزی بازتعریف کند؛ نه صرفاً به‌عنوان مرز جغرافیایی یا هویت ایدئولوژیک، بلکه به‌عنوان بستری برای گفت‌وگو، تفاهم و بازسازی تخیل جمعی ما ایرانیان

تنها از مسیر پیوند دادن این زیست‌جهان‌های گسسته می‌توان به انسجام اجتماعی، سرمایه نمادین و پیشرفت ملی رسید. تقویت زبان مشترک، فهم متقابل و سرمایه اجتماعی، نه فقط ضرورتی فرهنگی، بلکه یک نیاز استراتژیک است. در جهانی که ایران دشمنان بیرونی و بحران‌های درونی دارد، تنها انسجام درونی حول محور ما  می‌تواند ضامن بقا، توسعه و اقتدار ملی باشد.

پلتفرم‌ها میدان‌اند، و میدان‌ها ساختار قدرت‌اند. آینده ایران در گرو آن است که بتواند در دل این میدان‌های متکثر، پروژه‌ای برای زیستنِ باهم خلق کند؛ پروژه‌ای که راه را نه به‌سوی سکوت، بلکه به‌سوی زبان مشترک آینده ایرانیان بگشاید.

 
http://foumani.ir/post/109

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۴ تیر ۰۴ ، ۱۵:۲۵
محمد پور خوش سعادت

ضرورت بازتعریف دیپلماسی ایران در آذربایجان

محمد پور خوش سعادت

تحولات قفقاز جنوبی، به‌ویژه رفتارهای اخیر دولت جمهوری آذربایجان، بار دیگر یک پرسش قدیمی را در دستور کار سیاست خارجی و امنیت ملی ایران قرار داده است: آیا صرف دیپلماسی رسمی می‌تواند پاسخ‌گوی تهدیدهای ترکیبی در حاشیه شمالی ایران باشد؟

آنچه امروز در باکو می‌گذرد، صرفاً یک مناسبات مرزی یا تنش در روابط دوجانبه نیست. ما با دولتی مواجهیم که به پروژه‌ای امنیتی–ژئوپلیتیکی برای بازیگران فرامنطقه‌ای تبدیل شده است. ساختار متمرکز، خالی از مردم‌سالاری، و وابسته به ائتلاف‌های نظامی–اطلاعاتی خارجی، آذربایجان را از یک کشور مستقل به نوعی “پادگان نیابتی” در مرزهای شمالی ایران تبدیل کرده است.

از همین زاویه است که باید به حضور اطلاعاتی اسرائیل، استقرار تجهیزات شنود، و پرواز پهپادهای شناسایی و جنگنده های این رژیم از خاک آذربایجان به‌سمت مرزهای ایران نگاه کرد. این اقدامات، صرفاً مصداق رفتارهای خصمانه نیستند؛ بلکه نشانه‌هایی از تبدیل یک دولت به ابزار مهار منطقه‌ای جمهوری اسلامی است.

از سوی دیگر، نباید جامعه آذربایجان را با دولت آن یکی گرفت. اقشار قابل توجهی از مردم این کشور، زیر فشار فقر ساختاری، سانسور رسانه‌ای، سرکوب مذهبی، و تبعیض‌های نهادینه زندگی می‌کنند. ساختار سیاسی باکو جامعه‌ای بی‌صدا ساخته، اما نه خاموش.

تا اینجای کار، ایران به دلایل راهبردی، با رویکردی صبورانه و رسمی با تحرکات باکو مواجه شده است. اما داده‌های جدید از تحرکات نظامی، تجزیه‌طلبی و اهانت های رسانه‌ای، و تحرکات اطلاعاتی، نشانه‌هایی هستند که وقت عبور از صبر استراتژیک فرارسیده است.

 

دیپلماسی دفاعی–امنیتی ایران باید سطح عملیاتی خود را از تذکرهای رسانه‌ای به سطح بازدارندگی نرم و سخت ارتقا دهد. این به معنای تقویت زیرساخت‌های اطلاعاتی در قفقاز، ارتباط با گروه‌های مدنی سرکوب‌شده، اعمال فشار فرهنگی، و حتی بازآرایی محدود امنیتی در مرزهاست. امنیت، امروز فقط با قدرت نظامی حاصل نمی‌شود؛ بلکه با بازسازی اقتدار نرم در پیرامون ملی، بر پایه پیوندهای تمدنی، مذهبی و تاریخی حاصل می‌شود.

در نهایت، مسأله اصلی نه فقط رفتارهای باکو، بلکه ماهیت ائتلافی است که آذربایجان را به ابزار تهدید بدل کرده است. این همان ائتلافی است که از اوکراین تا سوریه، از غزه تا عراق، به دنبال محاصره راهبردی ایران است. قفقاز، در این پروژه، یک گلوگاه است.

اگر ایران به‌موقع وارد بازتعریف نقش خود در قفقاز نشود، باید منتظر ظهور یک اسرائیل دوم در مرزهای شمالی باشد؛ اسرائیلی بی‌پرچم، اما با همان مأموریت.

 

 

http://foumani.ir/post/108

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۳ تیر ۰۴ ، ۲۰:۵۵
محمد پور خوش سعادت

جنگ روایت‌ها جبهه فراموش شده

در جهان امروز، پیروزی در جنگ‌ها تنها با قدرت نظامی رقم نمی‌خورد؛ آنچه تعیین‌کننده‌ است، میدان تصویر، روایت و اقناع افکار عمومی است. تجاوز نظامی اسرائیل به ایران با عنوان «شیر خیزان» بی‌تردید نقطه عطفی در ژئوپلیتیک منطقه بود و نوعی بازتعریف از توازن وحشت و بازدارندگی. اما در میدان ادراک و روایت، ماجرا شکل دیگری داشت.

 

اسرائیل به شکلی حساب‌شده، ساختاریافته و حرفه‌ای در میدان رسانه‌ای ظاهر شد. این رژیم سال‌هاست که افکار عمومی را به‌مثابه یک جبهه مستقل، مدیریت و مهندسی می‌کند. از تربیت سخنگویان مسلط و برندینگ چهره‌های نظامی گرفته تا استفاده از بازوهای تبلیغاتی در سطوح رسمی و مردمی، همه در خدمت بازآفرینی روایتی از مظلومیت و مشروعیت قرار دارند. حتی شکست نیز، با زبانی روایت می‌شود که مخاطب را سردرگم و در نهایت همراه می‌کند.

 

در مقابل، جمهوری اسلامی در این بزنگاه، بار دیگر در میدان روایت، با فقدان تصویر واحد، صدای همدل‌کننده و چهره‌ای معتبر و مردمی برای ارتباط مؤثر، دچار انفعال شد. نیروهای مسلح کشور، فاقد چهره‌هایی‌اند که پیش از بحران، با افکار عمومی گفت‌وگو کرده و سرمایه اجتماعی رسانه‌ای اندوخته باشند. سخنگوهایی که در اوج بحران معرفی می‌شوند، نمی‌توانند خلأ مزمن ارتباط و روایت‌گری را پر کنند.

 

حتی اقدام اخیر در معرفی سخنگویان رسمی برای ستاد کل و سپاه، نتوانست خلأ فقدان چهره‌های باورپذیر را جبران کند. ما نه روایت‌گری ملی داریم، نه نماد همدلی، نه زبان مردم‌فهم، و نه تصویری قابل باور. این کمبود، در روزهای نخست پس از حمله، به سکوتی تلخ و قابل تأمل انجامید؛ سکوتی که از منظر متخصصان ارتباطات، نشانه‌ای جدی از فروپاشی جبهه ادراک بود.

 

وضعیت صداوسیما نیز بهتر از این نبود. رسانه ملی، به‌مثابه نهاد رسمی روایت‌سازی، آن‌چنان بی‌اثر شده که حتی در شرایط قطع اینترنت نیز، صدایش به مردم نرسید. در کنار موفقیت نظامی، این یک شکست آشکار در عرصه اقناع و همراه‌سازی افکار عمومی است.

 

بی‌اعتمادی عمومی به صداوسیما، حاصل سال‌ها روایت‌ یک‌سویه، نادیده‌گرفتن واقعیت‌ها، و بی‌توجهی به افق فکری جامعه است. امروز، حتی روایت یک نبرد ملی با دشمن خارجی نیز، نمی‌تواند از سوی این رسانه نمایندگی شود.

 

نمونه‌ای مانند خانم سحر امامی، که با حضور رسانه‌ای‌اش نقشی مؤثر ایفا کرد، هرچند بارقه‌ای امید بود، اما یک چهره نمی‌تواند بار کل ساختاری فرسوده، بی‌جان و بی‌اعتبار را به دوش بکشد. صداوسیما برای ایفای نقش مؤثر، نیازمند بازسازی بنیادین سرمایه ارتباطی و اعتماد عمومی است.

 

در این میان، شگفت‌انگیزترین رخداد، واکنش جامعه ایرانی بود؛ واکنشی خودجوش، همدلانه و ملی که فراتر از نهادهای رسمی و برخلاف ناکارآمدی رسانه‌های حکومتی، شکل گرفت. این واکنش را نمی‌توان دستاورد رسانه رسمی دانست، هرچند تلاش‌هایی برای مصادره آن به چشم می‌خورد.

 

بسیاری از منتقدان سیاست‌های رسمی، که خود سال‌ها از روایت‌های غالب زخم خورده بودند، در این لحظه تاریخی، از حیثیت ملی دفاع کردند. این هم‌صدایی، نه نتیجه عملیات تبلیغاتی، بلکه برآمده از حافظه تاریخی، غرور زخمی اما زنده ایرانی، و مؤلفه دیرپای دفاع از مام میهن بود.

 

در این میان، سکوت برخی چهره‌هایی که با سرمایه عمومی برایشان برندینگ رسانه‌ای صورت گرفته بود، و در بزنگاه‌ها خاموش ماندند، جای پرسش دارد؛ سکوتی که فراموش‌شدنی نیست و نمی‌توان از کنار آن به‌سادگی گذشت.

 

در واقع، سرمایه‌ای که در این بحران فعال شد، از دل نهادهای رسمی بیرون نیامد، بلکه از بطن جامعه برآمد؛ از حافظه جمعی، از ناخودآگاه ملی، و از درک خطر تجزیه ایران. جامعه به‌درستی فهمید که عملیات «شیر خیزان» بیش از آن‌که درباره هسته‌ای یا موشکی باشد، برای ضربه به تمامیت ایران بود، و واکنش نشان داد.

 

اکنون، زمان بازنگری است. بیش از هر دوره‌ای، نیازمند بازسازی رسانه ملی، پرورش چهره‌های معتبر و همدل، تعریف الگوهای نوین روایت‌گری، و استفاده از ظرفیت رسانه‌های مستقل هستیم. نمی‌توان همواره بر نفرت از دشمن حساب کرد. باید روایت خود را ساخت، سرمایه رسانه‌ای آفرید، و سخنگویانی تربیت کرد که مردم، پیش از بحران، آن‌ها را بشناسند، باور کنند و بپذیرند.

 

بی‌تردید، تقابل با خصم صهیونیستی ادامه خواهد داشت. اما اگر ندانیم کجا ایستاده‌ایم، و توانایی‌های ادراکی خود را نشناسیم، حتی پیروزی نظامی نیز ممکن است نادیده گرفته شود.

https://eitaa.com/foumani

http://foumani.ir/post/107

۰ نظر ۱۳ تیر ۰۴ ، ۱۹:۴۰
محمد پور خوش سعادت

 دو پرچم، یک ملت

محمد پور خوش‌سعادت

در اوج دفاع مقدس ۱۲روزه و پسا اتش بس اول, موجی از خلاقیت‌های فرهنگی در کشور شکل گرفت؛ از آثار صوتی و تصویری تا شبکه های اجتماعی ، همه نشانی از تلاش جامعه برای بازخوانی هویت جمعی  در تقابل با دشمن داشتند.

 در میان این تولیدات، چهار نمونه برایم جالب تر از دیگران بود :

مداحی «بپا خیزید» از مهدی رسولی، با لحنی حماسی و بیدارگر؛قطعه‌ی «علاج» از محسن چاوشی، با مفاهیمی از شرافت و مقاومت؛  نوحه‌سرایی محمود کریمی با برداشتی نو از سرود ملی «ای ایران»؛ مداحی مصطفی راغب در یزد با محوریت وطن‌دوستی و ایران‌گرایی.

این آثار در قالبی ترکیبی از هنر و آیین مذهبی، تصویری تازه از حماسه ارائه دادند. حماسه‌ای که نه صرفاً دینی است، نه صرفاً ملی؛ بلکه زاده‌ی پیوند دو ریشه‌ی هویتیِ ایرانیان است: عاشورا و ایران‌زمین.

این تلاقی نشان‌دهنده‌ی گفتمانی موجود در فرهنگ معاصر ایران است؛ گفتمانی که تلاش می‌کند مذهب و ملیت را در یک افق مشترک تعریف کند.

در طول تاریخ، حماسه در ایران همواره نقشی محوری در شکل‌گیری هویت جمعی داشته است. از شاهنامه‌ی فردوسی تا  عاشقانه‌ی نظامی، از داستان سیاوش و آرش گرفته تا پرواز روحانی منطق‌الطیر، همه در خدمت ساختن مفهومی از انسان شریف، وطن‌دوست، و فداکار بوده‌اند.

 این حماسه ها نوعی انرژی فرهنگی و روانی است که در ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان جریان دارد.

با ورود تشیع به ایران، این روح حماسی در قالبی تازه بروز کرد(عاشورا) حماسه‌ای که در آن، پیروزی نه در غلبه‌ی ظاهری، بلکه در ایستادگی و فداکاری تعریف می‌شود. از  روضه‌ها و تعزیه‌ها، از متون دینی تا انقلاب و دفاع مقدس، این روایت عاشورایی به بخش جدایی‌ناپذیر هویت ایرانیان تبدیل شد.

در عرصه‌ی سیاست‌گذاری فرهنگی، یک پرسش اساسی وجود دارد: آیا می‌توان حماسه‌ی ملی و حماسه‌ی مذهبی را در یک افق فرهنگی به هم رساند؟

طی چهار دهه‌ی گذشته، تمرکز اصلی  بر گسترش گفتمان عاشورا و مقاومت بوده است؛ با این حال، در این میان، اسطوره‌های ملی ایرانی از کوروش و آرش تا بابک و فردوسی یا به حاشیه رانده شدند یا با سوءظن  مواجه گشتند. این تفکیک، اما با زندگی و احساس مردم ایران هم‌خوانی ندارد.

مردم ایران همان‌هایی هستند که هم در هیئت‌ها سینه می‌زنند، هم شاهنامه را با بغض و افتخار می‌خوانند. هم با حسین (ع) اشک می‌ریزند، هم سیاوش را از خویشان دیرین خود می‌دانند. این نه تناقض است و نه دوگانگی؛ بلکه ظرفیت کم‌نظیر فرهنگی این ملت برای هم‌زیستی ریشه‌های گوناگون هویتی است.

آثاری که اخیراً منتشر شدند، به‌روشنی از تمایل تاریخی و اجتماعی برای پیوند زدن این دو نوع حماسه حکایت دارند

این آثار، هر یک گواه آن‌اند که فرهنگ ایرانی نه می‌خواهد از عاشورا دل بکند و نه از ایران. اما همچنان برخی صداها تلاش دارند یکی را علیه دیگری تعریف کنند: یکی ایران‌دوستی را به ناسیونالیسم افراطی فرو می‌کاهد و دیگری عاشورا را در آیین‌های محدود می‌بیند. این هر دو رویکرد، آگاهانه یا ناآگاهانه، به تضعیف هویت ایرانی دامن می‌زنند.

امروز بیش از هر زمان، ایران به بازنگری در سیاست‌های فرهنگی خود نیاز دارد؛ نگاهی که در آن مذهب در دل فرهنگ ایرانی زنده باشد، و ایران‌دوستی در متن باورهای دینی معنا بگیرد. هویت فرهنگی نه با حذف، بلکه با ترکیب خلاقانه‌ی ریشه‌ها ساخته می‌شود.

در جهانی که بسیاری به دنبال مخدوش کردن چهره‌ی هویت ایرانی‌اند، حفظ و تقویت این هم‌افزایی حیاتی‌تر ازهمیشه است.آینده‌ی ایران به نسلی نیاز دارد که با آگاهی، افتخار، و الهام، این هویت مشترک را پاس دارد.

سپهبد شهید محمد باقری دریک رویداد تاریخی در تخت‌جمشید ایستاد و گفت: «ما آمده‌ایم از این مرز و بوم دفاع کنیم؛ هم با ایمان‌مان، هم با جان‌مان.» او زودتر از بسیاری فهمید که دو پرچم داریم، اما یک ملتیم.

 


http://foumani.ir/post/106

https://eitaa.com/foumani

 

 

۰ نظر ۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۹:۱۶
محمد پور خوش سعادت

خیانت، پژواک گسل‌های ماست

محمد پور خوش‌سعادت  

در تاریخ ایران، پیش از آن‌که مرزهای جغرافیایی شکسته شوند، مرزهای اعتماد، عدالت و هویت در درون فرو ریخته‌اند. خیانت، واژه‌ای تلخ و زخمی تاریخی‌ست که از ترکمانچای تا خرمشهر، از سقوط تبریز تا کربلای چهارو جنگ تحمیلی دوازده روزه صهیونیسم با ایران , رد پایش را در حافظه‌ی ما گذاشته است. اما اگر از حصار نگاه‌های احساسی فراتر برویم، خیانت نه یک انحراف فردی، بلکه بازتاب ساختارهای معیوب اجتماعی و شکاف‌های عمیق ملی‌ست.

جامعه‌شناسی خیانت، ما را از تمرکز بر چهره‌های خائن به سمت پرسش‌های بنیادی‌تر می‌برد: چرا خیانت ممکن شد؟ چه گسل‌هایی در دل جامعه آن را تسهیل کردند؟ و چگونه می‌توان از تکرار آن جلوگیری کرد؟

در حافظه‌ی تاریخی ما، چهره‌های خیانت آشنا هستند: فرماندهی که میدان را ترک کرد، وزیری که سند امتیاز فروشی را امضا کرد، یا حزبی که به دامان بیگانه پناه برد. اما این چهره‌ها، نمایندگان دوره‌هایی هستند که در آن، ملت و دولت از یکدیگر گسسته بودند.

پیش از خیانت، همیشه شکافی بوده است؛ گسلی میان مردم و حاکمیت، نابرابری‌های انباشته، تبعیض‌های تاریخی، و فسادی که مشروعیت قدرت را فرو ریخته است. از اشراف ساسانیِ واپس‌نشسته تا درباریان مغولی که با دشمن هم‌پیمان شدند، از امتیازفروشان قاجار تا خائنان جنگ تحمیلی، همه در بستری خیانت کردند که هویت جمعی از هم گسیخته بود.

چهار زمینه‌ٔ تکرارشونده، بستر خیانت را شکل داده‌اند:

          1.      فقدان هویت ملی مشترک

          2.      فقر و فساد و بی‌عدالتی  

          3.      انباشت تبعیض و تحقیر گروه‌های اجتماعی

          4.      ضعف آموزش تاریخی و ناآگاهی مدنی

 

در چنین وضعی، خیانت نه یک استثنا، بلکه واکنشی اجتماعی‌ست. فرد خائن، آینه‌ای‌ست روبه‌روی ما، نه صرفاً شخصی سرکش، بلکه تجسم بحرانی جمعی.

وقتی دولت‌ها صرفا زبان قدرت را می‌فهمند، نخبگان از مردم جدا می‌شوند، شهروندان احساس بی‌تعلقی می‌کنند، و تاریخ در مدارس تحریف یا سانسور می‌شود (گذشتگان همه بد بودند و خراب ! ماخوبیم ! ) ، جامعه به تدریج آمادگی آن را پیدا می‌کند که اگر خوبی اینست پس چه نیازی به وفاداری ! و آمادگی اینکه  از درون خنجر بخوردرا به دست خود فراهم میکنیم .

فردوسی، با صدایی کهن اما زنده، هشدار داده بود:

«نهان با بدان، دوستی کس نکرد / که ناگه به جانش نباید نبرد»

اعتماد به ساختارهایی که میتوانند فاسد بشوند و بخاطر برخی رودربایستی ها با این فساد برخوردی نمیشود ، ساده‌انگاری در برابر وابستگان بی‌ریشه‌ی قدرت که همه را دزد و خیانت کار و وابسته میدانند ، یا خوش‌بینی به بیگانگانِ آشکار و پنهان، دیر یا زود به فاجعه ختم می‌شود. زخم‌هایی که از خیانت بر جای می‌ماند، تنها پیکر دولت یا قوای نظامی را نمی‌درد؛ بلکه اعتماد عمومی و سرمایه ملی را از هم می‌پاشد.

اگر بخواهیم کشور را از تکرار خیانت نجات دهیم، راهش نه فقط مجازات عاملان، بلکه درمان بسترهاست:

          •       در آموزش، با بازنویسی صادقانه‌ی تاریخ، بدون شعار و سانسور.

          •       در نهادهای قدرت، با تقویت پاسخ‌گویی و شفافیتو عدالت و مبارزه بافساد

          •       در رسانه‌ها، با ترویج گفت‌وگو به جای تخریب.

          •       در جامعه، با احیای حس تعلق، مشارکت و اعتماد.

 

پرسش اصلی امروز این است:

آیا ایران، همچنان «سرزمین مشترک» همه‌ی ساکنانش است؟

آیا شنیدن واژه «ایران» حس خوب منتقل میکند ؟

آیا اقوام، طبقات، نخبگان، نسل‌ها و مذاهب، در فضایی مبتنی بر احترام و شنیده‌شدن زندگی می‌کنند؟

اگر پاسخ منفی‌ست، خطر خیانت نه فقط یک گزاره تاریخی ، بلکه یک احتمال تکرارشونده است.

خیانت، در نهایت، نه پایان تاریخ، که نشانه‌ی یک درد عمیق است.

و اگر آن را درست بخوانیم، شاید هنوز فرصتی برای درمان باقی‌ست.

 

http://foumani.ir/post/105

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۴:۵۵
محمد پور خوش سعادت

از تمرین ذهنی حمله به تهران تا جهنم فومن

محمد پورخوش‌سعادت

اواخر سال ۱۳۹۰، در پیاده‌روی خیابان انقلاب، نزدیک دانشگاه تهران، جلوی یکی از دستفروش‌ها ایستاده بودم. یکی از دی وی دی ها توجهم را جلب کرد,  بازی (Battlefield 3)خریدمش . فکر نمی‌کردم روزی برسد که بخواهم بیش از چهارده سال بعد ، درباره همان بازی بنویسم؛ نه از زاویه گرافیک و گیم‌پلی، بلکه از منظر راهبردی، ژئوپلیتیکی و آینده‌نگرانه.

 یک بازی تیراندازی که تمرکز آن بر جنگ‌های مدرن و عملیات‌های نظامی پیشرفته است. اما چیزی که این بازی را از سایر مشابه متمایز می‌کند، انتخاب ایران، به‌ویژه تهران و فرودگاه مهرآباد، به‌عنوان یکی از صحنه‌های اصلی نبرد است.

در یکی از مراحل بازی، خلبان آمریکایی از ناو هواپیمابر برخاسته و وارد حریم هوایی ایران می‌شود. او فرودگاه مهرآباد را هدف قرار می‌دهد، سامانه‌های پدافند هوایی را منهدم می‌کند و فرماندهان نظامی (احتمالاً وابسته به سپاه) را از بین می‌برد. در مأموریتی دیگر، بازیکن در منطقه سلیمانیه، در نزدیکی مرز ایران و عراق، با گروه‌های شبه‌نظامی درگیر می‌شود و این عملیات در نهایت به شناسایی تهدیدات هسته‌ای و بازداشت فرمانده یک گروه شبه‌نظامی ختم می‌شود.

در نگاه اول، ممکن است این‌ها فقط صحنه‌هایی دریک بازی جنگی به‌نظر برسند، اما حقیقت چیز دیگری‌ست.

 بازی‌های ویدیویی دیگر فقط ابزار سرگرمی نیستند. آن‌ها به ابزاری برای آموزش غیررسمی جنگ، شبیه‌سازی ذهنی درگیری، و آماده‌سازی روانی نسل جوان برای سناریوهای خاص ژئوپلیتیکی تبدیل شده‌اند.

بازی‌هایی مانند  Battlefield 3  نشان می‌دهند که طراحی و انتخاب صحنه‌ها تصادفی نیست. انتخاب تهران به‌عنوان هدف، در یک بازی بین‌المللی، بخشی از یک روایت بزرگ‌تر است .

ساخت تصویر ذهنی از دشمن، ساده‌سازی جنگ، و نرمال‌سازی حملات پیشگیرانه برای مخاطب نوجوان غربی

نسلی که در سال ۲۰۱۱ پای این بازی‌ها نشست، امروز در سال ۲۰۲۵ در موقعیت‌هایی در ساختارهای اطلاعاتی، نظامی و سایبری قرار دارد. نوجوانی که در گذشته با کنترلر در دست، عملیات تهاجمی علیه ایران را در بازی تمرین می‌کرد، امروز ممکن است در نقش افسر هدایت پهپاد در خاورمیانه، کارشناس سایبری در ناتو یا تحلیلگر اطلاعاتی در واشنگتن یا تلاویو  نشسته باشد. او نه‌تنها با جغرافیای تهران آ شناست، بلکه حمله به فرودگاه مهرآباد را بارها و بارها در ذهن خود تمرین کرده است.وهمچنین کشتن نیروهای دشمن را.

این بازی فقط یک سرگرمی نبود؛ نوعی تمرین نظامی آینده‌نگرانه برای جنگ احتمالی آینده بود. اهداف راهبردی مشخصی پشت این طراحی نهفته بود

شرطی‌سازی نسل نوجوان از مفهوم دشمن ، مهندسی ادراک، تسلط ذهنی بر جغرافیای دشمن و تسهیل توسعه ابزارهای آموزش نظامی

 این بازی اما تنها نمونه نیست, در بازی (Call of Duty) ، چه در نسخه ۲۰۰۷ و چه ۲۰۱۹، بارها با سناریوهایی مواجهیم که حملات نظامی به کشورهای غرب آسیا ، مداخلات پیشگیرانه، عملیات مخفیانه در خاک دشمن و هدف‌گیری افراد یا گروه‌هایی شبیه ایرانی‌ها را ترویج می‌کند.

 در بازی (Six Days in Fallujah)نیز، عملیات نظامی آمریکا در عراق، به‌گونه‌ای روایت می‌شود که خشونت نظامی با پوشش روایتی اخلاقی، پاکیزه و قابل‌دفاع به نوجوان بازیکن غربی ارائه می‌شود. این‌ بازی‌ها، بخش مهمی از یک پروژه فرهنگی عظیم‌اند؛ پروژه‌ای برای پرورش نسل‌هایی که از کودکی با درک ژئوپلیتیکی از دشمن و آمادگی ذهنی برای مشارکت در درگیری‌های آینده رشد می‌کنند.

 

در سال ۲۰۲۵، بسیاری از تهدیداتی که در Battlefield 3 روایت شده بود، با فضای واقعی سیاست جهانی علیه ایران هم‌پوشانی دارد و حملات  و ترورهای سبعانه ۱۲ روزه اسرائیل و آمریکا که تحت عنوان عملیات پیشدستانه علیه زیرساخت‌های ایران و با ترور دانشمندان و فرماندهان ارشد نظامی انجام شده‌اند. گویی ما در حال زندگی در نسخه‌ای واقعی از همان بازی‌ای هستیم که روزی آن را فقط بازی می‌دانستیم.

اما پرسش تلخ اینجاست, ما در برابر این روایت‌سازی قدرتمند فرهنگی راهبردی چه کرده‌ایم؟ نوجوانان آن‌سوی مرز، با دقیق‌ترین شبیه‌سازهای جنگی، با تمرکز بر تحلیل، فناوری، زبان، روایت و درک میدان نبرد تربیت شده‌اند. در داخل اما، پاسخ ما به این آینده‌نگاری پیشرفته، چه بوده است ؟

البته خیلی بد بینانه است ولی من یک نمونه  اخیرا سراغ دارم !

 جهنم نمایشی فومن رویدادی پرهزینه هیجانی و فاقد درک استراتژیک  چنین اقدامات نسنجیده ، وقتی در کنار پروژه‌های پیچیده فرهنگی نظام سلطه قرار می‌گیرند، تفاوت‌ها را فریاد می‌زنند , کمی تامل کنیم .

 

www.foumani.ir

www.instagram.com/pourkhoshsaadat/

telegram.me/mohammadpourkhoshsaadat

https://eitaa.com/foumani

http://foumani.ir/post/104

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۴ ، ۲۲:۳۰
محمد پور خوش سعادت

 

بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک؛ زنگ بیدارباش برای تهران و مسکو

محمد پور خوش‌سعادت

بازداشت دو خبرنگار ارشد خبرگزاری اسپوتنیک در جمهوری آذربایجان، رخدادی نیست که بتوان آن را صرفاً در چارچوب منازعات رسانه‌ای یا اختلافات دیپلماتیک ساده تحلیل کرد. این اقدام، در واقع نماد یک گسست ژئوپلیتیکی معنادار است؛ نشانه‌ای از تغییر موازنه قدرت در قفقاز جنوبی، و نقطه عطفی در جهت‌گیری استراتژیک باکو از نظم اوراسیایی به سمت ائتلاف‌های غرب‌محور.

طی دو دهه گذشته، سیاست خارجی جمهوری آذربایجان بر مبنای تعادل‌گرایی میان چهار قدرت پیرامونی ایران، روسیه، ترکیه و غرب استوار بوده است. اما امروز، تحولی بنیادین در حال وقوع است: عبور از تعادل به سوی هم‌سویی عملیاتی با آنکارا، تل‌آویو و واشنگتن.

در این معادله، آذربایجان نه‌تنها به شریکی راهبردی برای ترکیه در پروژه  توران بزرگ  بدل شده، بلکه به نقطه فشار چندمنظوره علیه ایران و روسیه نیز تبدیل شده است. حمایت‌های اسرائیل و آمریکا از باکو فراتر از مناسبات نظامی و اقتصادی رفته و به سطح همکاری اطلاعاتی، امنیتی و ایدئولوژیک رسیده است.

از جمله مصادیق این وضعیت جدید می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

          •        استقرار تجهیزات شنود و پایش در نزدیکی مرزهای ایران؛

          •        فروش پهپادهای پیشرفته اسرائیلی و آموزش نظامی؛

          •        حمایت از پروژه‌های انرژی‌ای که روسیه و ایران را دور می‌زنند؛

          •        ترویج گفتمان (آذربایجان جنوبی)  با هدف شکستن انسجام ملی ایران.

این اقدامات، در کنار مشارکت عملیاتی باکو در پروژه‌های ناتو‌محور، نشان از بازتعریف نقش ژئوپلیتیک آذربایجان به‌مثابه یک (پایگاه خط مقدم) در نبردهای نوین منطقه‌ای دارد.

در این میان، ترکیه با ایدئولوژی پان‌ترکیسم و هدف اتصال فرهنگی سیاسی ترک‌زبانان از آناتولی تا ترکستان چین، از آذربایجان به‌عنوان حلقه طلایی زنجیره خود استفاده می‌کند. پروژه کریدور زنگزور نیز عملاً، تلاش برای حذف ایران از معادلات ترانزیتی و اتصال مستقیم ترکیه به دریای خزر و آسیای میانه است.

اما پرسش اساسی این است: ایران و روسیه در برابر این تغییر شتابان چه کرده‌اند؟  

روسیه، گرفتار در باتلاق جنگ اوکراین، به‌تدریج حضور سنتی خود را در قفقاز از دست می‌دهد. جمهوری آذربایجان از این خلأ نهایت بهره‌برداری را می‌برد و مرزهای نفوذ روسیه را به چالش می‌کشد , بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک دقیقاً در همین راستاست.

ایران نیز، اگرچه نسبت به تحرکات اخیر باکو آگاه است، اما تاکنون نتوانسته راهبردی منسجم، چندلایه و فعال در پاسخ به این تحولات ارائه دهد. تکیه صرف بر اهرم‌های امنیتی داخلی در برابر پان‌ترکیسم، بدون پاسخ ژئوپلیتیکی و فرهنگی، راه به جایی نمی‌برد.

نگرانی دیگر، نفوذ نحله‌های پان‌ترک مذهبی ( پانترک الهی)  در بدنه داخلی جمهوری اسلامی است؛ جریاناتی که به‌طور ناهمسو با منافع ملی، بعضاً در گفتمان و عمل، با پروژه‌های فرامرزی ترکیه هم‌پوشانی پیدا می‌کنند. این وضعیت، پتانسیل خطرناکی برای تضاد درونی در سیاست قفقازی ایران به‌وجود آورده است.

بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک نه فقط پیامی سیاسی به کرملین، بلکه زنگ هشداری برای تهران است: نظم قدیمی قفقاز در حال فروریختن است. جمهوری آذربایجان دیگر نه بازیگر کوچک منطقه‌ای، بلکه به یکی از گره‌گاه‌های نبرد ژئوپلیتیک جهانی بدل شده است.

در چنین شرایطی، تهران و مسکو چاره‌ای جز بازتعریف فوری سیاست قفقازی خود ندارند. این بازتعریف باید تلفیقی از اقدامات اطلاعاتی، دیپلماتیک، اقتصادی، فرهنگی و ائتلاف‌سازی منطقه‌ای باشد. در غیر این صورت، قفقاز جنوبی به زمین بازی دیگران تبدیل خواهد شد؛ زمینی که بازیگران بومی آن دیگر کنش‌گر نیستند، بلکه مهره‌هایی در بازی بزرگ‌تر هستند.

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۴۰
محمد پور خوش سعادت

بحران نفوذ و ضرورت بازسازی عقلانیت دفاعی–امنیتی

محمد پور خوش سعادت

ترور و شهادت دانشمندان هسته‌ای و فرماندهان ارشد نظامی، و ضربات اطلاعاتی بی‌سابقه‌ای که بر پیکره امنیت ملی ایران  در ماه‌های اخیر و جنگ 12 روزه  وارد شده، این پرسش حیاتی را مطرح می‌کند:

آیا این جنگ را باید صرفاً در میدان نظامی ارزیابی کرد؟ یا مسئله فراتر رفته و به عمق ساختارهای دفاعی، امنیتی و حتی هویتی ما رخنه کرده است؟

در ایران، سنت روایت‌سازی حماسی ریشه‌ای دیرینه دارد؛ بازتاب هزاران سال زیست در فلاتی که همیشه در محاصره دشمنان بوده است. فرهنگ «همیشه پیروز»، ضرورتی تاریخی برای بقا بوده که در آثار مکتوب شاعران و سیاستنامه نویسان به وضوح نمایان است ، اما امروز، اگر این روایت در سطوح اجرایی و عملیاتی  جایگزین تحلیل واقع‌بینانه و بازسازی عقلانیت دفاعی شود، ما را نه به سوی پیروزی، که به سوی خطاهای راهبردی هدایت می‌کند.

جنگ دوازده روزه ، صرفاً مجموعه‌ای از تبادل آتش و عملیات موشکی نبود. بلکه آزمونی برای دکترین دفاعی ما، نظام فرماندهی‌مان، انسجام اطلاعاتی‌مان، و میزان واقعی سرمایه وفاداری درون‌ساختاری انسجام ملی و سرمایه اجتماعی  بود. و در این آزمون، نه‌همه‌چیز سفید بود، نه تماماً سیاه.

آنچه در میدان رخ داد، الگویی کامل از جنگ ترکیبی بود:

ترکیبی از هوش مصنوعی، عملیات روانی، جنگ سایبری، ترور هدفمند و آتش کلاسیک؛ همان‌گونه که سال‌ها در دافوس آموزش داده شده، اما در عمل، پاسخ ما همچنان با ضعف‌های مزمنی همراه بود, از پدافند غیرعامل ناکارآمد و شهری که در دست مافیا گرفتار کید دشمن شد تا فرماندهی چندلایه‌ای کند، از واکنش‌های غیرمتقارن تا کاهش بازدارندگی روانی .تجربه نشان داد، بدون یک طراحی پویا، بومی‌شده و مستقل از کلیشه‌ها، بازدارندگی از یک مفهوم قدرت‌زا به شعاری تهی تبدیل خواهد شد.

متصورم یکی از تلخ‌ترین زوایای بحران اخیر، نفوذ به لایه‌های کلیدی امنیتی بود. نفوذی‌هایی که  احتمالا از درون ساختار برخاستند؛ احتمالا  با پیشینه مذهبی، خانوادگی، و ظاهری مؤمن‌تر از مومن ترین‌ها.

چرا؟ چون اعتماد را به ظاهر سپرده‌ایم و گزینش را به مناسک.

در چنین شرایطی، ریاکاری به ابزار ارتقا تبدیل می‌شود، و صداقت، هزینه‌زا می‌گردد. در چنین بستری، نفوذ دیگر انحراف فردی نیست؛ محصول ساختاری است که خوش روزنه گشایی میکند و کارشناسان کارآمد را هم به حاشیه می راند 

البته این تمام ماجرا نیست , وقتی یک افسرارشد می‌بیند که کارمندان میان‌رده شهرداری، بنادر، تأمین اجتماعی، توانیر یا گاز، چند برابر او دریافتی دارند، نه‌تنها انگیزه، که «احساس ارزشمندی» نیز از بین می‌رود. در چنین وضعیتی، خیانت، نه یک خیانت آشکار، بلکه یک “انتقام مشروع” یا “بازسازی حیثیت شخصی” دیده می‌شود و وفاداری از یک آرمان به یک کالای قابل معامله تبدیل می‌شود.

امنیت در چنین لحظه‌ای فرو می‌ریزد؛ نه با انفجار، بلکه با بی‌عدالتی.

البته نفوذ صرفاً امنیتی نیست. ریشه آن در حاشیه‌نشینی هویت ملی و گسل‌های معرفتی نیز نهفته است.

ما در سال‌های اخیر، زبان مشترک ملی را کمرنگ کرده‌ایم و جای آن را با یک قرائت صرفاً مذهبی و یکنواخت پر کرده‌ایم. نتیجه؟ کاهش حس تعلق، واگرایی میان نسل‌ها و اقوام، و باز شدن راه نفوذ دشمن از دل همین شکاف‌ها.

دشمن اول  با پهپاد و اف سی و پنج  نمی‌آید؛ او اول  با تفرقه، بی‌اعتمادی و بی‌هویتی نفوذ می‌کند.

در این وضعیت، یک ضرورت بیش از همیشه خود را نشان می‌دهد:

بازسازی عقلانیت دفاعی–امنیتی جمهوری اسلامی ایران.

و این بازسازی ممکن نیست، مگر آنکه:

          •       حماسه با عقلانیت پیوند بخورد؛

          •       امنیت با عدالت آمیخته شود؛

          •       و وطن، دوباره از دل مردم برخیزد،

هیچ اصلاح میدانی ممکن نیست، اگر ذهنیت‌ حاکم بر ستادها و نهادها تغییر نکند. در عصر جنگ‌های شناختی، مرزها نه با سیم‌خاردار، که با اعتماد حفاظت می‌شوند.

۰ نظر ۰۹ تیر ۰۴ ، ۱۴:۵۳
محمد پور خوش سعادت

کودتا , پروژه مهار ایران در قفقاز

محمد پور خوش سعادت

در روزهای اخیر، دولت نیکول پاشینیان در ارمنستان اعلام کرد که یک طرح کودتا را خنثی کرده؛ کودتایی که به رهبری اسقف اعظم باگرات گالستانیان   از رهبران جنبش “مبارزه مقدس”   طراحی شده بود. اما آنچه زیر این سطح رسمی جریان دارد، چیزی بسیار فراتر از یک بحران امنیتی داخلی است: تحقق مرحله‌ای از پروژه ژئوپلیتیک غرب برای محاصره استراتژیک ایران، با محوریت ترکیه، آذربایجان و ابزارسازی از دولت ارمنستان.

ادعای کودتا در شرایطی مطرح می‌شود که کلیسای حواری ارمنی و ملی‌گرایان منتقد دولت، به‌شدت با سیاست‌های پاشینیان در واگذاری اراضی مرزی به آذربایجان، بازگشایی مسیرهای ترانزیتی مشکوک، و نزدیکی به غرب مخالفند. دولت با این اتهام‌زنی امنیتی، عملاً راه را برای حذف کامل جریان‌های ضدغربی و ضددالان ترکیه‌ای در ارمنستان باز کرده است.

در واقع، این سناریو بیش از آنکه شبیه یک کودتای واقعی باشد، بوی یک صحنه‌سازی مهندسی‌شده اطلاعاتی را می‌دهد؛ ابزاری برای پاکسازی اپوزیسیون و همراه‌سازی کامل دولت ایروان با نقشه آمریکا و ناتو در قفقاز.

منطقه سیونیک (زنگزور) در جنوب ارمنستان، تنها مانع جغرافیایی میان خاک آذربایجان و نخجوان است. کنترل این منطقه برای ایجاد دالان “تورانی” ترکیه-آذربایجان حیاتی است. این دالان، اگر بدون نظارت ایران و با مدیریت ترکیه‌ـ‌آذربایجان فعال شود، عملاً دست ایران را از قفقاز و اروپا کوتاه می‌کند.

در همین راستا، اقدامات پاشینیان در واگذاری روستاهای مرزی و قبول برخی مفاد طرح‌های ترانزیتی، هدیه ژئوپلیتیک بزرگی به پروژه نئوعثمانی اردوغان و نئوتورانی علی‌اف محسوب می‌شود.

نیکول پاشینیان که در داخل کشور با نارضایتی گسترده روبه‌روست و مشروعیت مردمی‌اش به شدت تحلیل رفته، اکنون راه بقا را در هم‌راستایی کامل با پروژه‌های غربی و تسلیم در برابر خواسته‌های ترکیه و آذربایجان یافته است.

در این شرایط، «کودتا» نه تهدیدی واقعی، بلکه پوششی تبلیغاتی برای حذف جریان‌های مزاحم از سیاست داخلی است. در واقع، دولت با چسباندن برچسب کودتاچی به کلیسا و اپوزیسیون، فضای داخلی را برای اجرای پروژه‌های منطقه‌ای خطرناک پاک‌سازی می‌کند.

 

در حالی که آمریکا و اروپا همواره منتقد اقدامات امنیتی علیه جامعه مدنی بوده‌اند، در این پرونده سکوت اختیار کرده‌اند. این سکوت، اگر نگوییم همراهی، لااقل نشانگر رضایت آن‌ها از حذف مخالفان پروژه اتصال ترکیه به آسیای مرکزی از مسیر زنگزور است.

از سوی دیگر، ترکیه نیز در میانه بحران داخلی ارمنستان، نه‌تنها ابراز نگرانی نکرده، بلکه آشکارا از روند تحولات رضایت دارد؛ چرا که پاشینیان دارد راه را برای تحقق دالانی باز می‌کند که اردوغان سال‌هاست در پی آن است.

این تحولات در شرایطی رخ می‌دهد که ایران به‌دلیل حملات مستقیم اسرائیل، درگیر وضعیت اضطراری امنیتی در جنوب و مرکز کشور است. این فرصت استراتژیک، دقیقاً همان لحظه‌ای است که آمریکا و شرکای منطقه‌ای‌اش برای تکمیل پروژه محاصره شمالی ایران به آن نیاز داشتند.

در شرایطی که نگاه تهران به تهدیدات دریای عمان و پایگاه‌های اسرائیلی معطوف است، در حیاط‌خلوت قفقاز جنوبی، بدون گلوله و با پوشش قانونی، مرزها تغییر می‌کند و حلقه انزوای ژئوپلیتیکی ایران تنگ‌تر می‌شود.

ادعای کودتا در ارمنستان، بیش از آنکه یک بحران امنیتی باشد، بخشی از یک پروژه ژئوپلیتیکی چندلایه به رهبری غرب و با کارگزاری پاشینیان است. ترکیه و آذربایجان در حال بهره‌برداری حداکثری از این موقعیت‌اند، و پاشینیان نیز برای بقای سیاسی، حاضر شده است مرز، دین، و حاکمیت ملی را در سینی ناتو بگذارد.

ایران، اگر امروز در قفقاز ساکت بماند، فردا شاید حتی راه زمینی به ایروان هم نداشته باشد؛ چه رسد به دست بالا در معادلات منطقه.

 

 

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۹
محمد پور خوش سعادت

دوگانه‌سازی بی‌ثمر , هم ملت‌ایم و هم امت

محمد پور خوش سعادت

پس ازآتش بس  جنگ تحملی دوم برخی محافل فکری و سیاسی،با بر ساخت یک دعوای قدیمی  میان دو مفهوم «ملت ایران» و «امت اسلامی»  مجددا تعارضی کاذب ترسیم کرده‌اند؛ گویی پایبندی به یکی، نفی دیگری را می‌طلبد. این خطای مفهومی، نه‌تنها نادرست است، بلکه در عمل به کاهش انسجام ملی، فرسایش سرمایه اجتماعی و تضعیف دیپلماسی نهضتی ایران در منطقه انجامیده است.

ملت ایران

مفهوم «ملت» از تجربه تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی ایران سرچشمه می‌گیرد. زبان مشترک پارسی، حافظه تاریخی چند هزار ساله، سرزمینی مستقل و ساختار سیاسی تثبیت‌شده، هویت ملت ایران را شکل داده‌اند. ایران، به‌عنوان یکی از کهن‌ترین ملت‌های جهان، در دوران مدرن نیز توانسته موجودیت مستقل خود را حفظ کند و در جمهوری اسلامی، با گفتمانی نوین، هویتی تازه بیابد.

امت اسلامی

در کنار این، «امت اسلامی» از جهان‌بینی دینی ما برآمده است. امت، جمعی از ملت‌های مسلمان است که با ایمان مشترک و هدف مبارزه با سلطه‌گری و ظلم، به وحدتی عمیق بر محور توحید و عدالت دست یافته‌اند. امت اسلامی، مرزهای قومی و زبانی را درمی‌نوردد و به پیوندی فراتر از جغرافیا می‌اندیشد.

  تعامل راهبردی

این دو هویت، نه در تضاد، بلکه مکمل یکدیگرند. «ملت ایران»، ستون خیمه امت اسلامی  و ام القری جهان اسلام است و «امت اسلامی»، میدان کنش و عمق راهبردی ملت ایران. هویتی که در آن، ملی‌گرایی فرهنگی با آرمان‌گرایی دینی درآمیخته، پروژه‌ای تمدنی را رقم زده است. جمهوری اسلامی ایران، در ذات خود، این ترکیب را نمایندگی می‌کند: از یک‌سو با تکیه بر مشروعیت ملی، ریشه در خواست مردم دارد و از سوی دیگر، خود را بخشی از جبهه بزرگ امت اسلامی می‌داند.

چرا دوگانه‌سازی زیان‌بار است؟

دامن زدن به دوگانه‌سازی «ملت‌محور» در برابر «امت‌محور»، جز تضعیف قدرت نرم ایران و ایجاد تفرقه درونی، نتیجه‌ای ندارد. این دعواهای زرگری، نه به سود مردم است، نه به نفع مقاومت و نه حتی در راستای گفتمان‌های نخبگانی. در دورانی که نظم منطقه‌ای در حال بازتعریف است، ایران بیش از هر زمان به عقلانیت وحدت‌بخش نیاز دارد؛ عقلانیتی که ملت و امت را نه در تقابل، بلکه در تعامل راهبردی می‌بیند.

  دو بال یک تمدن

ایران، با تکیه بر ملت باثبات و ریشه‌دار خود، می‌تواند پرچم‌دار امت آگاه و مقاوم باقی بماند. امت اسلامی بدون ملت ایران، تهی می‌شود و ملت ایران بدون افق امت، در معرض انزوا و بی‌افقی قرار می‌گیرد. پس بیایید این جدال‌های بی‌ثمر را کنار بگذاریم. ملت ایران، امت‌گراست و امت اسلامی، ملت‌محور. این دو، دو بال پرواز یک اندیشه‌اند که می‌توانند ایران و جهان اسلام را به سوی آینده‌ای تمدنی هدایت کنند.

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۶:۰۲
محمد پور خوش سعادت

آسیب شناسی پدیده‌ی همدستی با دشمن

محمد پور خوش سعادت

در جریان جنگ تحمیلی دوازده‌روزه، اقدامی بی‌سابقه از سوی برخی نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی از سلطنت‌طلبان تا سازمان منافقین و برخی اپوزیسیون  مشاهده شد,  حمایت علنی از رژیم اشغالگر صهیونیستی در برابر  تجاوز به ایران . این پدیده، فراتر از یک موضع سیاسی توسط اپوزیسیون ، در داخل کشور نیز نمود های عینی پیدا کرد که میتوان  نشانه‌ای از بحران عمیق هویتی در بخش‌هایی از جامعه‌ی ایرانی است؛ بحرانی که ریشه در فروپاشی معنای «وطن» در ذهن برخی افراد دارد

۱. از مشروعیت تا بحران هویت

اختلاف سیاسی با نظام حاکم امری طبیعی است، اما گذر از انتقاد به همدستی با دشمن متجاوز، تنها از مسیر انفصال هویتی ممکن می‌شود. این اقدام، نه‌تنها ضدیت با جمهوری اسلامی، بلکه به‌نوعی نفی هویت ملی و تاریخی ایران بود. ریشه‌های این گسست را باید در عملکرد بلندمدت نظام حکمرانی جست‌وجو کرد که نتوانسته میان «ایران» به‌عنوان وطن و ایدئولوژی دینی به‌عنوان چارچوب، توازن ایجاد کند.

۲. خطاهای حکمرانی

حکمرانی در دهه‌های اخیر، به‌جای هم‌افزایی میان وطن و ایدئولوژی، اغلب یکی را فدای دیگری کرده است:

تضعیف ملی‌گرایی: تقلیل مفهوم ایران به پایگاه عقیدتی، کم‌رنگ شدن تاریخ  در آموزش، کاهش اولویت زبان فارسی، و تحقیر ناخودآگاه حس ملی.

 • دوگانه‌سازی‌های مخرب: شعارهایی مانند «نه غزه، نه لبنان» در برابر «دفاع از محور مقاومت»، بدون بستر گفت‌وگوی ملی، شکاف هویتی را عمیق‌تر کرد.

 • انحصار مفهوم وطن: هرگونه دفاع از «ایران»، «منافع ملی»، یا ملی‌گرایی اخلاق‌محور، گاه با انگ‌هایی چون «غرب‌زده» یا «ایران گرا » مواجه شده است.

۳. بهره‌برداری دشمن از شکاف‌ها

دشمنان خارجی، به‌ویژه رژیم صهیونیستی، با آگاهی از این گسست‌ها، پروژه‌های خود را بر همین خلأها بنا کرده‌اند:

 • حمایت از گروه‌های اپوزیسیونی که هویت خود را در نفرت از ایران کنونی تعریف می‌کنند.

 • جذب افرادی که حس تعلق ملی‌شان تضعیف شده و «دشمن دشمن» را متحد فرضی می‌پندارند.

 • ترویج دوگانه‌های کاذب مانند «ایران یا فلسطین»، «شیعه یا ایران»، و «مذهب یا وطن» برای تضعیف همگرایی ملی.

۴. انسجام پنهان جامعه

با وجود این چالش‌ها، واکنش اکثریت جامعه ایران به همدستی با دشمن، نفی قاطع آن بوده است. حتی منتقدان جدی نظام نیز میان اعتراض داخلی و همسویی با دشمن خارجی مرز می‌کشند. افکار عمومی، حتی در میان گروه‌های سکولار ، همچنان پیوند احساسی و معرفتی با ایران و مردم منطقه دارد. این انسجام پنهان، سرمایه‌ای ارزشمند برای بازسازی هویت ملی است.

۵. بازتعریف ملی‌گرایی عقلانی

ایران نیازمند ملی‌گرایی اخلاقی و فراگیری است که نه ناسیونالیسم ستیزه‌جو باشد و نه تاریخ انقلاب را نفی کند. این «ایران‌گرایی» باید:

 • وطن‌دوستی را با منافع منطقه‌ای پیوند دهد: حمایت از مقاومت، زمانی جا می افتد که با زبان منافع ملی و شأن ایران تبیین شود.( که اگر سوریه و لینان بودند نیاز به جنگیدن در تهران نبود )

 • تنوع اقوام و مذاهب را به رسمیت بشناسد: از ترکمن تا بلوچ، از کرد تا عرب، همه باید خود را در داستان ایران سهیم بدانند.( در دولت وفاق اتفاقات خوبی افتاد)

 • ریشه در فرهنگ داشته باشد: ملی‌گرایی ایرانی باید از حافظ، سعدی، خیام، و فردوسی تغذیه کند، نه به معنای انزوا یا نژادپرستی، بلکه به‌عنوان پیوند با تاریخ، زبان، و سرزمین.

۶. راهکارهای عملی برای بازسازی هویت ملی

برای خنثی‌سازی پروژه‌ی «بی‌وطن‌سازی» و تقویت همگرایی ملی، اقدامات زیر ضروری است:

 • عقلانیت در سیاست خارجی: تبیین سیاست منطقه‌ای با زبان منافع ملی

 • اصلاح آموزش و رسانه: احیای تاریخ ملی، تقویت زبان فارسی، احترام به فرهنگ اقوام، و ترویج حس  هم‌سرنوشتی

 • تقویت  ملی‌گرایی ذیل پرچم  : دفاع از ایران نباید با انگ‌هایی چون بی‌دینی یا ضدیت با نظام مواجه شود.

 • عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد : کاهش فاصله طبقاتی، رفع تبعیض‌های قومی-مذهبی، و گسترش مشارکت همه ایرانیان مبارزه قاطع بافساد

 • ایجاد نهادهای مدنی: پلتفرم‌هایی برای گفت‌وگوی ملی و ترویج روایت‌های مثبت هویت ایرانی در فضای دیجیتال.

ایران، خانه‌ی مشترک

تا زمانی که «ایران» به‌عنوان احساسی مشترک در قلب مردم زنده است، پروژه‌های بی‌وطن‌سازی شکست خواهند خورد. دشمن از شکاف‌ها بهره می‌برد، اما اگر حکمرانی به‌سمت فراگیری و گفت‌وگو حرکت کند، نه سلطنت‌طلب، نه منافق، و نه صهیونیسم قادر به ریشه‌دواندن در این خاک نخواهند بود. ایران، خانه‌ی مشترک همه‌ی ماست؛ بازسازی آن نیازمند عقلانیت، عدالت، و همدلی است.

 

۰ نظر ۰۶ تیر ۰۴ ، ۲۰:۵۷
محمد پور خوش سعادت

 

نیاز به واقع‌گرایی  

محمد پور خوش سعادت 

جامعه‌ی ایرانی، در طول تاریخ، بیش از آن‌که با نگاهی واقع‌گرایانه به وقایع بنگرد، با روحیه‌ای حماسی به استقبال رویدادها رفته است. در بسیاری از بزنگاه‌ها، به‌جای مواجهه‌ی مستقیم با واقعیت‌ها، آن‌ها را در لایه‌هایی از «ماست‌مالی فرهنگی» پیچیده‌ایم؛ رفتاری که به مرور به یک هنجار نهادینه‌شده تبدیل شده و نوعی فرهنگ «همیشه پیروز» را در ذهن جمعی ما تثبیت کرده است. در جریان جنگ تحمیلی دوم با اسرائیل، ما با شکست‌ها و پیروزی‌هایی روبه‌رو شدیم. اکنون، در دوران آتش‌بس، آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، نگاهی متعادل و منصفانه به آن‌چه گذشته است. تنها از مسیر درک واقعیت، آن‌گونه که هست ـ نه آن‌گونه که می‌خواهیم باشد ـ می‌توان راهبردی عقلانی و متناسب با وضعیت کنونی برای آینده طراحی کرد. چنین نگاهی نه‌تنها در تضاد با روحیه‌ی حماسی نیست، بلکه اگر با عقلانیت و به‌دور از هیاهوی تبلیغاتی همراه باشد، می‌تواند زمینه‌ساز حماسه‌ای اصیل، ریشه‌دار و ماندگار باشد. دشمن شاید ترجیح دهد ما در توهمی شیرین بمانیم؛ در دنیایی که در آن نقد را خیانت می‌دانیم، خطا را نمی‌پذیریم، و خود را همواره در موضع برتر تصور می‌کنیم. اما عقلانیت و آینده‌نگری حکم می‌کند که با چشمی باز، ذهنی بیدار و زبانی صادق، به آن‌چه پشت سر گذاشته‌ایم و آن‌چه در پیش رو داریم بنگریم. در این میان، بازسازی توان امنیتی و نظامی کشور ـ متناسب با ضربه‌هایی که خورده‌ایم و آن ضربه‌هایی که در آینده باید وارد کنیم ـ ضرورتی انکارناپذیر است. بی‌تردید، طراحی هوشمندانه‌ و به‌روزِ قدرت سخت و نرم جمهوری اسلامی، تنها در بستری از صداقت، واقع‌گرایی و پذیرش کاستی‌ها امکان‌پذیر خواهد بود.

چنان‌که فردوسی بزرگ گفت:

خِرَد چشم جان است، چون بنگری

تو بی‌چشم، شادان جهان نسپری

۰ نظر ۰۶ تیر ۰۴ ، ۰۰:۱۰
محمد پور خوش سعادت

بیداری روح ملی در سایه تهدید خارجی

محمد پور خوش سعادت

در پرتو حمله نظامی مستقیم اسرائیل به ایران و پاسخ متقابل و قاطع ایران ، شاهد شکل‌گیری پدیده‌ای هستیم که کمتر در تحلیل‌های رایج از جامعه ایران مورد توجه قرار می‌گیرد: بیداری مجدد روح ملی و همبستگی اجتماعی در مواجهه با تهدید خارجی.

این پدیده برخلاف پیش‌فرض‌های رایج  بدبینانه اکادامیک مبنی بر فروپاشی اجتماعی، مهم ترین نشانه‌  از نوعی بازسازی احساس جمعی و انسجام ملی را  آشکار کرده است .

در شرایطی که  شکاف‌های فرهنگی، اقتصادی و نسلی، تصویر جامعه ایران را در نگاه برخی جامعه شناسان به سمت ازهم‌گسیختگی سوق داده بود، مواجهه با تهدید موجودیت ایران ، بار دیگر سازه «ایران» به‌مثابه یک «ما»ی تاریخی و هویتی را فعال ساخت. این واکنش از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، به معنای بیدار شدن لایه‌هایی از حافظه تاریخی ملّی است که  مرز میان «خودی» و «بیگانه» را به شکلی غریزی و درونی تعریف می‌کند.

از منظر روان‌شناسی اجتماعی، این پدیده را می‌توان با نظریه «هویت اجتماعی» تاجفل توضیح داد. بدینگونه که در شرایط بحران، افراد تمایل دارند هویت گروهی خود را پررنگ‌تر کرده و مرز میان «خودی» و «بیگانه» را تقویت کنند. پدیده  (رالی دور پرچم)  نیز در واکنش‌های اخیر جامعه ایران به تهدید اسرائیل مشهود است، جایی که حتی گروه‌هایی با دیدگاه‌های انتقادی نسبت به نظام، در دفاع از موجودیت ملی هم‌صدا شدند.   این الگو در تاریخ ایران بارها تکرار شده ، از مقاومت در برابر تهاجم مغول تا ایستادگی در برابر فشارهای استعماری بریتانیا و روسیه  . در این شرایط، بسیاری از نیروهای اجتماعی که نسبت به نظام مواضع انتقادی دارند، در برابر ایده فروپاشی یا حمله خارجی سکوت نکردند، بلکه موضعی مستقل و میهن‌گرایانه گرفتند چون درک کردند این تهاجم به جمهوری اسلامی نیست بلکه تهاجم به کلیت ایران بزرگ و خطر اصلی نیز تجزیه ایران  است .

جریان‌های  هم‌پیمان با اتاق‌های فکر صهیونیستی که به ‌طور عیان با دشمنان ایران ظاهر شدند,نه تنها جایگاه اجتماعی پیدا نکردند، بلکه در افکار عمومی داخلی به عنوان نمادهای “ضدملی” شناخته شدند. تحلیل محتوای پست‌های منتشرشده در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد که پس از حمله اسرائیل، هشتگ‌هایی نظیر(ایران_قوی) یا (وحدت_ملی) به طور گسترده توسط کاربران عادی و غیرسیاسی ترند شدند. محتوای مرتبط با اپوزیسیون وابسته، مانند حمایت از  یا هم‌صدایی با رسانه‌های صهیونیستی، با واکنش‌های منفی گسترده‌ای مواجه شد که نشان‌دهنده طرد اجتماعی این جریان‌ در افکار عمومی است. در واقع، بخش بزرگی از جامعه ایران، حتی اگر نسبت به سیاست‌های رسمی گله‌مند باشد، حاضر نیست سرنوشت ملی خود را به دست جریاناتی بسپارد که عملاً در نقطه تقاطع منافع با دشمنان موجودیت ایران قرار گرفته‌اند

این موقعیت یک فرصت تاریخی برای نظام سیاسی ایران ایجاد کرده است. درک لحظه‌ای که در آن «امنیت ملی» و «همبستگی اجتماعی» در هم تنیده شده‌اند.

حمایت ورزشکاران هنرمندان و برخی سلبریتی ها  از وحدت ملی، و تولید آثار فرهنگی با مضامین میهن‌پرستانه، نمونه‌هایی از مشارکت جامعه مدنی در این بیداری ملی هستند. این اقدامات نشان‌دهنده ظرفیت بالای جامعه ایران برای خودسازمان‌دهی در شرایط بحران است

 این سرمایه بزرگ به قیمت خون شهدای جنگ تحمیلی دوم به دست امده میبایست حفظ شود و این موضوع  نیازمند پرهیز از اقدامات ناپخته، محدودنگر و کوتاه‌بینانه است. نظام میبایست با طراحی درست  از برخوردهای شعاری، بی‌تدبیری در مدیریت نارضایتی‌های مشروع، و ندیدن لایه‌های در حال تحول جامعه،با فقر فساد و تبعیض مبارزه کرده و رفتارهای به سود دشمن را محدود نماید  از جمله برخی تریبون دارهای بی ملاحظه که بر روان مردم خش میکشند را محدود نماید تا این سرمایه‌ اجتماعی تازه‌احیاشده  فرسوده و تخریب نگردد .

 از میان انبوهی از سناریو های پیش رو دو سناریو قابل ذکر است ,سناریوی اول: تقویت سرمایه اجتماعی از دل تهدید مشترک.

 در این مسیر، نظام با درک عمیق از افکار عمومی و اولویت‌های مردم، می‌کوشد تا از فرصت شکل‌گیری همبستگی ملی برای اصلاحات  ، بازسازی اعتماد عمومی، و گفت‌وگو با لایه‌های ناراضی و مبارزه با فقر و فساد و احیای توسعه ایران  بهره ببرد.

 سناریوی دوم: بازگشت به الگوی امنیتی-اقتداری کلاسیک. در این حالت، انسجام حاصل از تهدید بیرونی با  بی‌توجهی به مطالبات داخلی، به سرعت به فرسایش منجر می‌شود و “روح ملی” بار دیگر به انفعال یا مقاومت خاموش سوق داده می‌شود 

ما اکنون در لحظه‌ای هستیم که «امنیت ملی» دیگر صرفاً مفهومی نظامی یا امنیتی نیست، بلکه پیوندی وثیق با «همبستگی اجتماعی» و «هویت جمعی» یافته است. تهدید خارجی، در عین مخاطره، می‌تواند آغازگر بازتعریف رابطه مردم و حاکمیت باشد.

روح ملی ایرانیان امروز جز برای ایران نمیتپد و شایسته است حاکمیت نیز با اتخاذ روش درست  این بستر اجتماعی مناسب را برای توسعه و پیشرفت و  بالندگی و قدرت افزایی و سعادت مردم ایران  بکارگیرد 

 

 

۰ نظر ۰۴ تیر ۰۴ ، ۱۲:۳۳
محمد پور خوش سعادت

تجزیه ایران, از ترور فرماندهان  و دانشمندان تا فروپاشی اجتماعی 

محمد پور خوش سعادت

طی سه روز اخیر، شاهد حملات هدفمند اسرائیل به چهره‌های نظامی و مراکز مهم کشور بوده‌ایم. اما آیا این حملات صرفاً یک رویارویی نظامی کلاسیک است؟ معتقدم که این اقدامات بخشی از یک جنگ ترکیبی گسترده‌تر است که هدف نهایی آن نه تغییر موازنه نظامی و یا توانایی هسته ای  بلکه تجزیه ایران از طریق فروپاشی اجتماعی است

همه سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

اسرائیل به‌خوبی می‌داند که شکست ایران در یک جنگ تمام‌عیار ناممکن است؛ بنابراین،  همزمان با جنگ از راهبرد فروپاشی از درون استفاده می‌کند. ترور فرماندهان و دانشمندان هسته ای  چند هدف مهم دارد ,  القای ناامنی و بی‌ثباتی در حاکمیت  , - تضعیف اعتماد عمومی به ساختارهای امنیتی  ,  ایجاد دوگانگی روانی میان مردم و حاکمیت (چرا پاسخ نمی‌دهند, چرا پاسخ دیر دادند , چرا پاسخ متناسب نیست ) 

دلیران ایران یکی مرد و زن

ندادند دل، در سخن، بدگمان

نوع این حملات نشان می‌دهد که اسرائیل به دنبال پیروزی نظامی یا بدست اوردن اهداف هسته ای نیست، بلکه می‌خواهد جامعه ایران را از درون دچار تردید و انفعال کند

تذکر مهم : هدف اسراییل حتی براندازی جمهوری اسلامی نیست , بلکه کشور بزرگ ایران است که باید تجزیه شود

چنین گفت رستم به اسفندیار

که بگذار رنج و بدی را کنار

همه سربه‌سر تن به کین دهیم

به نام ایران زمین دهیم

امروزه، جنگ‌ها دیگر فقط با موشک و تانک پیش نمی‌روند. جنگ روانی، جنگ روایت‌ها و جنگ اطلاعاتی ابزارهای جدید دشمن برای نفوذ به عمق جامعه هستند. اسرائیل با استفاده از این ابزارها، در حال اجرای یک استراتژی تجزیه‌طلبانه است , تشدید شکاف‌های اجتماعی (قومیتی، مذهبی، اقتصادی)  تخریب سرمایه اجتماعی با گسترش بی‌اعتمادی    جعل روایت‌های امنیتی برای القای ناتوانی حکومت 

 نتیجه: اگر جامعه به‌جای مقاومت، دچار یأس و انفعال شود، فروپاشی آغاز خواهد شد

((هر آن کس که در بند خویش است و بس

نیارد به دل مهر ایران و کس))

تاریخ نشان داده است که امپراتوری‌ها و دولت‌های مقتدر، بیش از آنکه در میدان جنگ سقوط کنند، از درون متلاشی شده‌اند. نمونه‌های تاریخی مانند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یا بحران‌های خاورمیانه پس از بهار عربی، گواه این مدعا هستند

اسرائیل نیز امروز از همین الگو استفاده می‌کند

  ترور شخصیت‌های کلیدی برای تضعیف روحیه ملی 

  تحریک ناآرامی‌های داخلی از طریق جنگ رسانه‌ای 

اگر این روند ادامه یابد، ایران نه با حمله نظامی، بلکه با بحران انسجام ملی مواجه خواهد شد

به دشمن فروختن ایران زمین

نباشد جز از خواری و ننگ و کین

در کنار نظامیان که بر محور جنگ با اسراییل در حال تلاش هستند معتقدم که پدافند اجتماعی، مهم‌تر از پدافند هوایی  میتواند در این شرایط به سپاه و ارتش ایران کمک کند

برای خنثی‌کردن این توطئه، باید استراتژی دفاعی را از حالت سنتی خارج کرد

 تقویت اعتماد عمومی با شفاف‌سازی و پاسخگویی و عدم دروغ گویی  

  مهار جنگ روانی دشمن از طریق روایت‌سازی هوشمند ,   ایجاد وحدت ملی و کاهش اختلافات ( هرجا دیدید رسانه ای یا جریانی بر اختلافات داخلی در این زمان پافشاری میکند بدانید او مزدور دشمن است )

کسی کو ز گیتی برد بخت و نام

نخواهد که باشد به دشمن غلام

اسرائیل می‌داند که ایران را نمی‌تواند در میدان جنگ شکست دهد، بنابراین به دنبال متلاشی‌کردن آن از طریق بحران‌های داخلی است.

مزن بر دل خویش تیر خدنگ

که دشمن نیارد به ما جز درنگ

 اگر جامعه ایران هوشیار نباشد و در دام جنگ روانی دشمن بیفتد، خطر فروپاشی و تجزیه جدی خواهد بود  دفاع از ایران، امروز یعنی دفاع از انسجام ملی و هوشیاری اجتماعی

چو ایران نباشد تن من مباد

بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

 

 

۰ نظر ۲۶ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۱
محمد پور خوش سعادت

گیلان در بودجه ۱۴۰۴ مظلوم ماند

محمد پور خوش سعادت

با نزدیک شدن به زمان تدوین لایحه بودجه ۱۴۰۵، اکنون زمان آن فرا رسیده که نمایندگان استان گیلان در مجلس شورای اسلامی و مدیران سازمان برنامه‌وبودجه استان، با نگاهی دوباره و دقیق به وضعیت تخصیص‌های بودجه‌ای سال ۱۴۰۴، برنامه‌ای منسجم و مطالبه‌گر برای سال آینده تدوین کنند. واقعیت تلخ این است: گیلان در بودجه ۱۴۰۴ بار دیگر از مسیر توسعه بازماند و بد جور سرش کلاه رفت

گیلان همچون بچه سرراهی !!

تحلیل جداول بودجه ۱۴۰۴ نشان می‌دهد که:

• ضریب بازگشت بودجه‌ای گیلان تنها ۵۵٪ بوده؛ به این معنا که گیلان نیمی از آنچه به خزانه و اقتصاد ملی می‌دهد، بازنمی‌گیرد. در حالی که استان‌هایی مانند خوزستان و فارس، ضریب بازگشت بالای ۱۵۰٪ داشته‌اند.

• سرانه عمرانی گیلان بسیار پایین‌تر از متوسط کشوری بوده است؛ در مقایسه با استان‌هایی مانند کهگیلویه و بویراحمد بوشهر و ایلام سهم گیلان ناچیز و نگران‌کننده است.

• پروژه‌های توسعه‌ای استان، عمدتاً در حد مطالعات باقی مانده‌اند. از کریدور استراتژیک شمال–جنوب تا احیای تالاب انزلی و توسعه زیرساخت‌های بندری و گردشگری، هیچ‌کدام در فهرست پروژه‌های اولویت‌دار ملی جایگاه مطلوبی نیافتند.

• تخصیص برای پروژه‌های نیمه‌تمام گیلان بسیار ناچیز بوده که با توجه به حجم عقب‌ماندگی‌های عمرانی،نشانه بی‌توجهی سازمان برنامه و کم لطفی نمایندگان مجلس است.

چرا گیلان جا مانده است؟

1. فقدان لابی قوی از سوی نمایندگان مجلس و مدیران ارشد استان:

در حالی‌که استان‌هایی مانند اصفهان، خراسان‌رضوی، و خوزستان با اتحاد کامل استاندار و نمایندگان و برخی اعضای کابینه ، پروژه‌های خاص ملی را جذب کردند، گیلان درگیر چندصدایی، انفعال، و ضعف در پیگیری بودجه‌ای بود.

2. عدم تطابق بودجه تخصیصی با اسناد بالادستی:

طبق سند آمایش سرزمین، گیلان باید محور کشاورزی دانش‌بنیان، گردشگری پایدار و ترانزیت بین‌المللی باشد. اما در عمل، هیچ‌کدام از این مأموریت‌ها در تخصیص بودجه ملی و استانی بازتاب پیدا نکرده است.

3. بی‌توجهی به اصل تمرکززدایی مالی:

در قانون برنامه هفتم توسعه، بر افزایش اختیارات استانی و تقویت بودجه‌های قابل تصمیم‌گیری در استان تأکید شده است، اما در عمل، بسیاری از تصمیمات همچنان متمرکز در تهران باقی ماندند و سازمان برنامه استان گیلان نتوانست نقش مؤثری در چانه‌زنی و دفاع از پروژه‌های بومی ایفا کند.

خواسته‌های مشخص برای بودجه ۱۴۰۵

برای جلوگیری از تکرار این وضعیت ناعادلانه در بودجه ۱۴۰۵، چند اقدام کلیدی باید فوراً در دستور کار قرار گیرد:

1. تشکیل ستاد بودجه استانی با حضور نمایندگان، استاندار و نخبگان اقتصادی و علمی استان برای اولویت‌بندی پروژه‌ها و تدوین بسته‌ای دقیق برای ارائه به دولت و مجلس.

2. افزایش ضریب بازگشت بودجه‌ای گیلان به میانگین کشوری (حداقل ۱۰۰٪) از طریق پیگیری پروژه‌های درآمدزای استانی، جذب بودجه‌های تبصره‌ای و افزایش نقش استان در مالیات‌های محلی قابل بازگشت.

3. تمرکز بر جذب منابع از تبصره‌های خاص بودجه‌ای، به‌ویژه تبصره‌های ۶، ۱۴ و ۱۸ که منابع قابل توجهی برای اشتغال، تولید و بازگشت مالیات دارند.

4. اتحاد کامل بین نمایندگان مجلس و استاندار گیلان برای پیگیری مشترک بودجه‌ای، نه رقابت‌های سیاسی و نمایشی.

فرصت نباید از دست برود

گیلان استانی است با ظرفیت‌های بزرگ اما فرصت‌های روبه‌کاهش:

تخریب محیط‌زیست، کوچ نخبگان، فرسودگی زیرساخت‌ها، و بیکاری مزمن، همه نشانه‌هایی هستند که فریاد می‌زنند:

اگر همین حالا سهم عادلانه گیلان از بودجه ملی مطالبه نشود، سال‌های آینده دیر خواهد بود

 

۰ نظر ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۳۱
محمد پور خوش سعادت

روان‌شناسی اجتماعی پسرفت گیلان

محمد پور خوش سعادت 

گیلان، سرزمین باران‌های نقره‌فام، جنگل‌های انبوه و خاکی که سخاوت طبیعت را فریاد می‌زند، گویی در آیینه‌ای دوگانه اسیر شده است؛ آیینه‌ای که در یک‌سو زیبایی و وفور، و در سوی دیگر ایستایی و واگرایی از توسعه را بازتاب می‌دهد.

پارادوکس توسعه

نظریه «تعیین‌کنندگی محیطی» بر آن است که اقلیم نه‌تنها زیست‌بوم بلکه ذهنیت، فرهنگ و ساختار اقتصادی جوامع را شکل می‌دهد. در این چارچوب، گیلان را می‌توان نمونه‌ای از سرزمینی دانست که نعمت‌های طبیعی، نیاز به تلاش مداوم برای بقا را کمرنگ کرده‌اند.

دیوید مک‌کللند، روان‌شناس برجسته آمریکایی، در نظریه‌ی انگیزش خود تصریح می‌کند که «نیاز به پیشرفت» محرک اصلی رشد جوامع است. اما در مناطقی مانند گیلان، که منابع طبیعی به‌وفور در دسترس‌اند، این نیاز می‌تواند در حاشیه بماند. زمانی که طبیعت بسیاری از نیازهای روزمره را تأمین می‌کند، جاه‌طلبی جمعی برای عبور از وضعیت موجود به آسانی خاموش می‌شود. در مقابل، مناطقی مانند یزد یا کرمان، به دلیل فقر محیطی، خلاقیت و پشتکار را به مثابه ضرورتی برای بقا و پیشرفت در آغوش گرفته‌اند.

سنت‌گرایی در برابر نوگرایی

فرهنگ سنت‌محور و وابستگی تاریخی به کشاورزی، که بر پایه بهره‌گیری مستقیم از طبیعت شکل گرفته، در گیلان نوعی محافظه‌کاری نهادی به‌وجود آورده است. در چنین ساختاری، تغییر و تحول اغلب تهدید تلقی می‌شود، نه فرصت. در مقابل، اقلیم‌های دشوار مانند تبریز یا اصفهان، با تحمیل ضرورت سازگاری، فرهنگ برنامه‌ریزی و نوآوری را درونی کرده‌اند.

نفرین منابع

نظریه «نفرین منابع» که توسط جفری ساکس و اندرو وارنر مطرح شده، به خوبی بر وضعیت برخی استان‌های برخوردار از طبیعت غنی در ایران منطبق می‌شود. در گیلان، اتکای بیش از حد به کشاورزی سنتی (برنج، چای و صیفی‌جات) و منابع آبی، توسعه فناوری‌محور و سرمایه‌گذاری در صنایع خلاق را به حاشیه رانده است. این «تله منابع»، اقتصاد منطقه را به ساختاری شکننده، تک‌بعدی و وابسته بدل کرده است؛ ساختاری که در برابر تحولات جهانی و چالش‌های محیط‌زیستی آسیب‌پذیر است.

دولت در تله شوندکله

مرحوم احسانبخش این موضوع را بخوبی در یکی از خطبه های نمازجمعه دهه هفتاد بیان کرده است و تهرانی ها را برای اینکه با دیدن شوند کله ها ,  گیلان را بی نیاز از سرمایه گذاری و صنعت دانسته اند سرزنش کرده است اما از این انذار سالیان دراز میگذرد ولی ظاهرا در برهمان پاشنه میچرخد و دولتهای مختلف  از سرمایه گذاری در گیلان بخاطر وفور نعمت  ابا دارند و این عدم پیگیری و مطالبه گری هم برگرفته از همان روحیه خاص گیلانی های متنعم از طبیعت است که باید تغییر کند ( نمایندگان حرف گوش کن هم البته بی تاثیر نبوده است )

آینده‌ای که با هم می‌سازیم  !

گیلان، با وجود برخورداری از نعمت‌های بی‌کران طبیعی، در دام پارادوکسی گرفتار شده که توسعه آن را به تأخیر انداخته است. نظریه‌های روان‌شناسی اجتماعی، از جمله «تعیین‌کنندگی محیطی» و «نفرین منابع»، نشان می‌دهند که وفور منابع طبیعی و وابستگی تاریخی به کشاورزی سنتی، انگیزه پیشرفت و نوآوری را در این منطقه کمرنگ کرده است. این وضعیت، همراه با محافظه‌کاری نهادی و فقدان مطالبه‌گری جمعی، به شکنندگی اقتصادی و عقب‌ماندگی در برابر تحولات جهانی منجر شده است. با این حال، آینده‌ای روشن برای گیلان ممکن است؛ مشروط بر آنکه رابطه این سرزمین با طبیعت از بهره‌برداری صرف به همزیستی خلاقانه تغییر یابد. آموزش آینده‌نگر، تقویت گفتمان توسعه‌محور، و مدیریت هوشمندانه منابع، همراه با عبور از «تله شوندکله» و مطالبه‌گری فعال توسط مردم و پیگیری موثر توسط مسولان ، می‌تواند گیلان را به الگویی جهانی برای توسعه پایدار بدل کند. این مسیر نیازمند اراده‌ای جمعی است که با تکیه بر هویت غنی فرهنگی و طبیعی گیلان، نه‌تنها گذشته را ارج نهد، بلکه آینده‌ای نوآورانه و پویا را رقم زند.

۰ نظر ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۰۱:۳۲
محمد پور خوش سعادت

توسعه عمودی گیلان، در افق ۱۴۳۰

محمد پورخوش سعادت

در حالی که برخی بلندمرتبه‌سازی را با ساخت‌وسازهای غیربومی و ازدحام شهری مرتبط می‌دانند، تجربه شهرهای در حال توسعه نشان می‌دهد که این رویکرد، اگر با علم، مشارکت و هویت محلی همراه شود، نه‌تنها تهدیدی نیست، بلکه می‌تواند ناجی گیلان باشد.

با محدودیت زمین، مهاجرت بی‌سابقه و تقاضای فزاینده برای مسکن، آیا زمان آن نرسیده که به توسعه عمودی به‌عنوان راه‌حلی بوم ی‌شده برای گیلان  بیندیشیم؟

مزایای توسعه عمودی

          •        بلندمرتبه‌سازی امکان تأمین مسکن و خدمات در فضایی محدود را فراهم کرده و از تخریب اراضی جلوگیری می‌کند. این موضوع با توجه به تنوع زیستی و منابع طبیعی گیلان که سرمایه‌ای ملی است، حیاتی به نظر می‌رسد.

          •        تمرکز جمعیت در نقاط مشخص، هزینه‌های توسعه زیرساخت‌هایی مانند آب، برق، فاضلاب و حمل‌ونقل را کاهش می‌دهد. شهرهای و ساختمان های  پراکنده اغلب با چالش‌های خدمات پایدار روبه‌رو هستند.

          •        آزادسازی زمین برای پارک‌ها، پیاده‌راه‌ها و فضاهای فرهنگی، به خلق محیط‌های زیست‌پذیرتر و انسان‌محور کمک می‌کند.

          •        تمرکز ساخت‌وساز در مناطق مشخص، از تخریب بافت‌های تاریخی جلوگیری کرده و بازسازی این بافت‌ها را آسان‌تر می‌کند.

          •        تولید انبوه مسکن از طریق بلندمرتبه‌سازی، می‌تواند بخشی از فشار تقاضا در بازار مسکن گیلان را کم کند.

          •        هسته‌های شهری متراکم، پیاده‌محوری، دوچرخه‌سواری و توسعه حمل‌ونقل عمومی را تسهیل می‌کنند که به کاهش استفاده از خودرو و آلودگی هوا منجر می‌شود.

          •        بلندمرتبه‌سازی با معماری بومی و فناوری نوین، بستری برای جذب سرمایه، ایجاد اشتغال و توسعه گردشگری فراهم می‌کند.

          •        طراحی اقلیمی (مانند سقف‌های سبز و سیستم‌های مدیریت آب باران) در بلندمرتبه‌سازی، شهرهای گیلان را در برابر سیلاب‌های فصلی و افزایش دما مقاوم‌تر می‌کند.

          •        استفاده از نمادهای معماری بومی در برج‌ها (مانند طرح‌های چوبی شبیه خانه‌های قدیمی گیلان) می‌تواند به جاذبه‌های بصری شهر تبدیل شود.

مازندران، آینه‌ای برای گیلان

مازندران در سال‌های اخیر شاهد رشد بلندمرتبه‌سازی در شهرهایی مانند نوشهر، بابلسر و ساری متل قو و ... بوده است. این رشد که ناشی از تقاضای بالای مسکن و سرمایه‌گذاری از کلان‌شهرها است، با ضعف‌های نظارتی و طرح‌های تفصیلی، گاه به رونق اقتصادی و گاه به مشکلات زیرساختی، منجر شده است. این تجربه برای گیلان هم درس است و هم انگیزه: درس برای پرهیز از توسعه بی‌ضابطه و انگیزه برای اجرای بلندمرتبه‌سازی برنامه‌محور با پیوست‌های محیط ‌زیستی و فرهنگی و مدیریت شهری .

بلندمرتبه‌سازی؛ فقط سازه نیست، فرهنگ هم هست

از دیدگاه جامعه‌شناسی شهری، توسعه عمودی فراتر از یک راهکار فنی است و تغییری در الگوهای تعامل اجتماعی، هویت جمعی و حس تعلق به شهر ایجاد می‌کند. این روش می‌تواند با فضاهای عمومی جذاب، همبستگی اجتماعی را تقویت کند، اما اگر بدون توجه به فرهنگ بومی و مشارکت محلی اجرا شود، ممکن است به بیگانگی و کاهش انسجام اجتماعی منجر گردد. در گیلان، که هویت فرهنگی و طبیعی بخشی از سرمایه اجتماعی است، بلندمرتبه‌سازی باید با معماری متناسب با اقلیم و فرهنگ محلی (مانند عناصر سنتی گیلانی) و جلب مشارکت شهروندان پیش برود تا حس تعلق و اعتماد عمومی حفظ شود. همچنین، تمرکز جمعیت در مجتمع‌های مسکونی می‌تواند تعاملات اجتماعی را از طریق فضاهای مشترک (مانند سالن‌های اجتماعات یا پارک‌های محلی) تقویت کند، اما نیازمند مدیریت دقیق برای جلوگیری از ازدحام و نابرابری در دسترسی به خدمات است. زنان و جوانان به‌عنوان کاربران فعال فضاهای عمومی، نقش کلیدی در تعاملات اجتماعی دارند؛ لذا طراحی مجتمع‌های عمودی باید شامل فضاهای مشارکتی مانند باشگاه‌های محله‌ای و کارگاه‌های مهارت‌آموزی باشد تا سرمایه اجتماعی تقویت شود.

شروط توسعه عمودی موفق در گیلان

          •        تدوین ضوابط دقیق معماری و شهرسازی متناسب با اقلیم گیلان (رطوبت، بارندگی، تهویه).

          •        رعایت معماری بومی و احترام به منظر طبیعی و فرهنگی

          •        طراحی مقاوم در برابر زلزله و رطوبت برای تضمین ایمنی و پایداری.

          •        برنامه‌ریزی حمل‌ونقل عمومی کارآمد برای پشتیبانی از نقاط متراکم.

          •        نظارت مستمر بر پروژه‌ها برای جلوگیری از نقض ضوابط و آسیب به محیط‌زیست.

          •        استفاده از فناوری‌های هوشمند، مانند سیستم‌های پایش آنلاین مصرف انرژی و آب در هر واحد برای مدیریت پایدار منابع و دفع فاضلاب بهداشتی

          •        حفظ حقوق ساکنان محلی با تدوین سازوکارهای قانونی برای دسترسی عادلانه بومیان به واحدهای مسکونی در پروژه‌های نوسازی.

          •        ایجاد مشوق‌های اقتصادی: دولت می‌تواند با معافیت‌های مالیاتی یا تسهیلات برای پروژه‌های بلندمرتبه‌سازی سبز سرمایه‌گذاری را تشویق کند.

          توسعه عمودی در گیلان فرصتی هوشمندانه برای حفظ زمین، طبیعت و کیفیت زندگی. با درس‌گیری از تجربه مازندران و پایبندی به اصول علمی، مشارکتی و بومی‌محور، می‌توان شهرهایی پایدار و زیبا در گیلان ساخت که هم نیازهای امروز را برآورده کند و هم میراثی ارزشمند برای آیندگان باشد. پیوند توسعه عمودی با دیجیتال‌سازی (مانند شهرهای هوشمند) می‌تواند گیلان را به الگویی ملی تبدیل کند؛ جایی که بلندمرتبه‌سازی تنها به ارتفاع ساختمان‌ها محدود نمی‌شود، بلکه ارتقای کیفیت زندگی با ابزارهای نوین را نیز در بر می‌گیرد.

۰ نظر ۱۷ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۵۶
محمد پور خوش سعادت

رشد عدالت‌محور: فرصتی برای تحول اقتصادی گیلان

برنامه «رشد عدالت‌محور» دکتر مدنی‌زاده، وزیر پیشنهادی امور اقتصادی و دارایی، را خواندم فارق از موافقت ها و مخالف های سیاسی ، به نظرم برروی کاغذ این برنامه نقشه راهی برای توسعه متوازن کشور ارائه کرده است. حالا چطور اجرا شود را نمی دانم

این برنامه، با تمرکز بر مولدسازی دارایی‌ها، تقویت بازار سرمایه، توسعه صادرات غیرنفتی و اقتصاد دیجیتال، فرصتی برای استان‌هایی نظیر گیلان فراهم می‌آورد. اما بهره‌مندی از این فرصت، به نقش‌آفرینی نمایندگان استان در مجلس و البته دقت عمل استانداری و دستگاههای اجرایی استان بستگی دارد. گیلان، با ظرفیت‌های عظیم اقتصادی و انسانی، سال‌هاست از روند توسعه ملی سهمی شایسته نگرفته است. نمایندگان باید با مطالبه‌گری هوشمندانه، جایگاه استان را در این برنامه تثبیت کنند. مولدسازی دارایی‌های راکد دولتی، از پروژه‌های نیمه‌تمام تا املاک متروکه، می‌تواند منابع مالی جدیدی برای توسعه زیرساخت‌های استان آزاد کند و البته نباید از استان خارج شود و شفافیت در این واگذاری‌ها، مطالبه‌ای کلیدی است. دوم، دسترسی کسب‌وکارهای کوچک گیلانی به بازار سرمایه، نیازمند تسهیل‌گری و آموزش و حمایت مستقیم دولت است. آیا برنامه‌ای برای ایجاد بورس منطقه‌ای یا حمایت از شرکت‌های بومی در نظر گرفته شده است؟ نمایندگان باید پاسخ بخواهند. منطقه آزاد انزلی و مرز آستارا هم می‌توانند به قطب‌های صادراتی شمال کشور تبدیل شوند. تقویت زیرساخت‌های بندری و گمرکی، بودجه‌ای مشخص می‌طلبد که نمایندگان باید پیگیر آن باشند. در نهایت، حمایت از اقتصاد دیجیتال و استارتاپ ‌های بومی، فرصتی برای توانمندسازی نخبگان گیلانی است همانطور که اقای وزیر پیشنهادی در برنامه خود بدان اشاره داشته این برنامه، تنها با جدیت استاندار و پیگیری نمایندگان و مشارکت مردم به نتیجه می‌رسد. گیلان قوی، نیازمند نماینده‌گانی پاسخگو و مطالبه‌گر است. اکنون زمان آن است که صدای استان در تصمیم‌سازی‌های ملی شنیده شود #محمد_پور_خوش_سعادت

 

۰ نظر ۱۶ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۷
محمد پور خوش سعادت

 

صدا و سیمای گیلان؛ بازتولید تحقیر یا بازتعریف هویت؟ در افق ۱۴۳۰

محمد پور خوش سعادت

در دنیای امروز که رسانه‌ها نقش بی‌بدیلی در شکل‌دهی به افکار عمومی و سیاست‌گذاری ایفا می‌کنند، انتظار می‌رود نهادهایی چون صدا و سیما، به‌ویژه در مراکز استانی، به بازتاب درست، مسئولانه و توسعه‌محور از جوامع محلی بپردازند. اما متأسفانه در گیلان، این رسانه نه‌تنها به رسالت خود عمل نمی‌کند، بلکه گاه به‌مثابه یک عامل بازدارنده در مسیر توسعه فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی منطقه عمل کرده است. تحقیر فرهنگی، نقطه آغاز عقب‌ماندگی توسعه‌ای‌ست.

از «مکتب میری» تا لودگی مدرن

ریشه این وضعیت را باید در تداوم یک استراتژی تحقیرآمیز به مردم گیلان جست‌وجو کرد؛ نگاهی که نخستین بار در سینمای پیش از انقلاب با کاراکترهایی همچون «علی میری» شکل گرفت؛ استراتژی انگلیسی با شخصیت‌هایی سطحی، ساده‌لوح، با لهجه‌ای تحریف‌شده و رفتارهایی اغراق‌آمیز که کمترین نسبتی با فرهنگ واقعی گیلک نداشتند و برای تحقیر و کوچک‌نمایی گیلانیان غیور که نقش‌آفرین حماسه‌های بزرگ در تاریخ ایران بوده‌اند، صورت گرفته است.

جالب آنکه پس از انقلاب نیز این نگاه تحقیرآمیز در رسانه ملی و سینما تداوم یافت؛ شخصیت‌های گیلانی عمدتاً به‌عنوان پیشخدمت‌های کم‌مایه یا افراد ساده‌لوح نمایش داده می‌شدند. این در حالی است که رسانه‌های استانی مشابه (مثل شبکه کردستان) با تولید آثاری مانند «شوی کوردی» توانستند زبان و فرهنگ محلی را ارتقا دهند. امروز، پس از گذشت چند دهه، به‌جای نقد و فاصله گرفتن از آن سنت نازل، صدا و سیمای گیلان عملاً آن سیاست انگلیسی را بازتولید می‌کند؛ با سریال‌ها و برنامه‌هایی که پر است از شخصیت‌های کلیشه‌ای، شوخی‌های دم‌دستی، لهجه‌سازی‌های زننده، و لودگی‌هایی که حتی از بلاگرهای مجازی هم سطحش پایین‌تر است و عملاً گیلان را با این بازتولید کلیشه، خودتحریمی فرهنگی می‌کند.

ضربه به برند فرهنگی گیلان

شاید برخی کارشناسان این نوع تولید محتوا را سرگرم‌کننده یا طنز بدانند، اما واقعیت آن است که تداوم چنین نگاهی نه‌تنها به چهره فرهنگی گیلان ضربه زده، بلکه موقعیت مردم این خطه را نزد سایر هموطنان و به‌ویژه نزد سیاست‌گذاران ملی تقلیل داده است. وقتی شبکه باران ما را جدی نمی‌گیرد، چرا سیاست‌گذار ملی بگیرد؟ نکته مغفول این تصویرسازی‌های مخرب، اقتصاد خلاق گیلان را تحت تأثیر قرار داده است. سرمایه‌گذاران حوزه‌های مختلف کمتر تمایل دارند در منطقه‌ای فعالیت کنند که رسانه رسمی آن، مخاطبان را به سمت تصویرهای سطحی از فرهنگ بومی سوق می‌دهد.

وقتی گیلانیان در رسانه رسمی خود همچون جماعتی کم‌هوش، لوده و فاقد عمق فکری بازنمایی می‌شوند، چگونه می‌توان انتظار داشت نگاه دولت، سرمایه‌گذاران، و حتی نهادهای علمی و فرهنگی به این استان، نگاهی جدی، سازنده و مسئولانه باشد؟ هویت گیلک و تالش، سرمایه است؛ نه محتوای طنز درجه‌سه. این بازنمایی‌های نادرست، حتی بر صنعت گردشگری گیلان نیز تأثیر منفی گذاشته است. در حالی که این استان می‌تواند با تکیه بر فرهنگ غنی، طبیعت بکر و مفاخر تاریخی خود مقصدی برای گردشگری فرهنگی باشد، تصویر کلیشه‌ای و لوده‌گونه‌ای که رسانه ارائه می‌دهد، گردشگران را به سمت برداشت‌های سطحی از این منطقه سوق می‌دهد. همچنین، سرمایه‌گذاران اقتصادی و صنعتی به دلیل نبود تصویر حرفه‌ای و جدی از مردم گیلان، کمتر انگیزه‌ای برای ورود به این منطقه پیدا می‌کنند.

صدا و سیما، ضد توسعه است؟

سؤال بنیادین اینجاست: آیا رسانه‌ای که باید زبان مردم باشد، امروز در گیلان به بلندگوی تحقیر مردم بدل نشده؟ آیا می‌توان از چنین رسانه‌ای که حتی زحمت معرفی مفاخر، آیین‌ها، ادبیات، موسیقی و ظرفیت‌های بومی گیلان را به خود نمی‌دهد، انتظار داشت که در مسیر توسعه استان گام بردارد؟ واقعیت تلخ آن است که صدا و سیمای گیلان با تکیه بر برنامه‌سازی بی‌هویت بومی، سیاست تقلید و بازارپسندی، و بی‌توجهی به داشته‌های فرهنگی گیلک‌ها، عملاً به مانعی برای خودباوری فرهنگی، سرمایه‌گذاری اجتماعی و حتی شکل‌گیری انسجام هویتی در استان تبدیل شده است.

زنگ خطر برای سیاست‌گذاران

این مسئله صرفاً یک موضوع فرهنگی یا رسانه‌ای نیست؛ ما با یک بحران ادراک عمومی مواجه‌ایم. تصویر نادرستی که از گیلانیان در رسانه شکل می‌گیرد، به‌طور مستقیم بر نوع نگاه تصمیم‌گیران ملی به توسعه این خطه تأثیر می‌گذارد. چگونه می‌توان انتظار داشت به منطقه‌ای که مردمانش در رسانه خود نیز جدی گرفته نمی‌شوند، بودجه و برنامه‌ریزی راهبردی تخصیص یابد؟

چشم‌انداز ۱۴۳۰: بازتعریف هویت یا ادامه تحقیر؟

اگر صدا و سیمای گیلان به روند کنونی ادامه دهد، شبکه باران به‌جای موتور محرکه توسعه، به ترمز فرهنگی و عامل تحقیر هویت بومی تبدیل خواهد شد. این روند می‌تواند به کاهش اعتماد عمومی، تضعیف جایگاه اجتماعی مردم گیلان، و از دست رفتن فرصت‌های اقتصادی منجر شود.  اگر شبکه باران میخواهد  در افق ۱۴۳۰ به رسانه‌ای پیشرو تبدیل شود میبایست که:

          •        هویت غنی گیلان  را با افتخار بازنمایی ‌کند.

          •        به جذب سرمایه‌گذاری در گردشگری و اقتصاد خلاق کمک ‌کند.

          •        اعتماد سیاست‌گذاران ملی را برای تخصیص بودجه و برنامه‌ریزی راهبردی جلب ‌کند.

وظیفه گیلانیان در قبال کج روی شبکه باران چیست ؟

آیا زمان آن نرسیده که نخبگان گیلان با مطالبه‌گری، خواستار بازنگری در سیاست‌های رسانه‌ای صدا و سیمای گیلان شوند؟ یا باید شاهد ادامه این روند تخریب هویتی باشیم؟ صدا و سیمای گیلان در حال حاضر در مسیری قرار دارد که به جای بازتعریف هویت غنی و تاریخی مردم گیلان  ، به بازتولید کلیشه‌های تحقیرآمیز و مانعی برای توسعه تبدیل شده است. اما با تغییر رویکرد، همکاری با نخبگان، و تمرکز بر تولید محتوای اصیل، این رسانه می‌تواند به عاملی برای خودباوری فرهنگی، انسجام هویتی، و توسعه اقتصادی تبدیل شود. صدای مردم گیلان باید به‌عنوان سرمایه‌ای فرهنگی و تاریخی در رسانه ملی شنیده شود، نه سوژه‌ای برای طنزهای سطحی. آینده توسعه‌ای و تصویر گیلان به این انتخاب بستگی دارد.

۰ نظر ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۱
محمد پور خوش سعادت

دیپلماسی اقتصادی گیلان در پرتو موافقت‌نامه تجارت آزاد ایران و اتحادیه اوراسیا

محمد پور خوش‌سعادت

امضای موافقت‌نامه تجارت آزاد میان جمهوری اسلامی ایران و اتحادیه اقتصادی اوراسیا در دی‌ماه ۱۴۰۲، گامی تاریخی در گسترش روابط تجاری ایران با شرکای منطقه‌ای بود. این توافق که پس از تصویب مجلس شورای اسلامی و تکمیل مراحل قانونی در کشورهای عضو، از ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ (۱۵ می ۲۰۲۵) به مرحله اجرا رسید، دسترسی ایران به بازار ۱۸۰ میلیون نفری اوراسیا را تسهیل می‌کند. در این میان، استان گیلان با مزیت‌های بی‌نظیر جغرافیایی، زیرساختی و اقتصادی، می‌تواند به قطب دیپلماسی تجاری ایران در شمال کشور تبدیل شود.

گیلان؛ گذرگاه طلایی تجارت با اوراسیا

موقعیت ژئواکونومیک گیلان، آن را به دروازه ارتباطی ایران با اوراسیا تبدیل کرده است. این استان با برخورداری از دسترسی آبی از طریق دریای خزر به روسیه، قزاقستان و آذربایجان، منطقه آزاد انزلی به عنوان یکی از قطب‌های تجاری شمال، کریدور شمالجنوب که اروپا را به هند متصل می‌کند، و بندرهای استراتژیک انزلی و کاسپین، می‌تواند نقش محوری در افزایش صادرات غیرنفتی ایران ایفا کند. داده‌های موجود نشان می‌دهند که بندر انزلی در سال ۲۰۲۴ حدود ۱.۵ میلیون تن کالا جابه‌جا کرده است که با سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های لجستیکی، این ظرفیت می‌تواند تا ۳ میلیون تن افزایش یابد.

نقش‌آفرینان کلیدی در تحقق دیپلماسی اقتصادی

۱. اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی گیلان: این نهاد به عنوان نماینده بخش خصوصی، باید با اقداماتی مانند برگزاری وبینارهای تخصصی برای آشنایی تجار با مزایای موافقت‌نامه، انتشار لیست کالاهای مشمول تخفیف تعرفه‌ای (مانند محصولات کشاورزی، صنایع غذایی و فناوری)، و راه‌اندازی دفاتر نمایندگی مشترک با اتاق‌های بازرگانی شهرهای کلیدی اوراسیا (آستراخان، ایروان، آلماتی)، به تسهیل تجارت دوسویه کمک کند. اتاق بازرگانی گیلان می‌تواند از پلتفرم‌های دیجیتال مانند LinkedIn یا پلتفرم‌های تجاری اوراسیا مانند EEC Trade برای شبکه‌سازی با تجار خارجی استفاده کند.

۲. شرکت شهرک‌های صنعتی گیلان: با توجه به تقاضای بازار اوراسیا برای محصولات کشاورزی، صنایع سبک و کالاهای مصرفی، این شرکت می‌تواند سرمایه‌گذاران را برای احداث واحدهای بسته‌بندی و سردخانه‌های صادراتی جذب کند و توسعه صنایع تبدیلی (مانند فرآوری ماهی، چای و زیتون) را در دستور کار قرار دهد. استانداردسازی بسته‌بندی و اخذ گواهینامه‌های بین‌المللی مانند ISO 22000 می‌تواند مزیت رقابتی محصولات گیلان را افزایش دهد.

۳. منطقه آزاد انزلی؛ پیشران تجارت: این منطقه با قوانین ویژه اقتصادی، باید به هاب صادرات به اوراسیا تبدیل شود. اقدامات کلیدی شامل ایجاد مرکز تجارت مشترک ایران و اوراسیا با حضور شرکت‌های خارجی، توسعه زیرساخت‌های لجستیک و ترانزیت کالا، و ارائه معافیت‌های مالیاتی جذاب برای جذب سرمایه‌گذاران است. همچنین، استفاده از فناوری‌های دیجیتال مانند پلتفرم‌های تجارت الکترونیک فرامرزی برای اتصال مستقیم تولیدکنندگان گیلانی به بازارهای اوراسیا ضروری است.

۴. دفتر وزارت امور خارجه در گیلان: تعیین وابسته تجاری ویژه گیلان در سفارتخانه‌های روسیه، قزاقستان و ارمنستان، و تسهیل روادید تجاری برای فعالان اقتصادی دو طرف از وظایف این دفتر است.

۵. استانداری گیلان: تشکیل کارگروه اوراسیا با مشارکت بخش خصوصی و دانشگاه‌ها، و تدوین سند راهبردی صادرات استان به بازارهای هدف، نقش محوری استانداری را نشان می‌دهد.

چالش‌ها و موانع احتمالی

۱. زیرساخت‌های لجستیکی ناکافی: کمبود سردخانه‌های مدرن و سیستم‌های حمل‌ونقل سریع می‌تواند مانع صادرات محصولات فاسدشدنی مانند کیوی، ماهی و بلوبری شود. ۲. رقابت منطقه‌ای: کشورهای رقیب مانند ترکیه و آذربایجان نیز به دنبال افزایش سهم خود در بازار اوراسیا هستند. ۳. نبود هماهنگی بین نهادی: فقدان هماهنگی بین اتاق بازرگانی، استانداری، و منطقه آزاد انزلی می‌تواند مانع اجرای سریع برنامه‌ها شود.

پیشنهاداتی برای فعالان اقتصادی گیلان

  • تنوع‌بخشی به سبد صادراتی با تمرکز بر محصولات پرمتقاضی مانند کشاورزی (کیوی، زیتون، برنج، بلوبری)، صنایع غذایی (ماهی، مربا، عسل)، و صنایع دستی (چوب، حصیربافی).
  • شرکت در نمایشگاه‌های بین‌المللی اوراسیا برای معرفی محصولات.
  • به‌روزرسانی استانداردهای تولید مطابق با نیازهای بازار اوراسیا.
  • دیجیتالی‌سازی تجارت از طریق ایجاد پلتفرم‌های آنلاین چندزبانه، استفاده از بلاکچین برای شفافیت در رهگیری کالاها، و توسعه مارکت‌پلیس تخصصی مشابه Alibaba.
  • آموزش و توانمندسازی تولیدکنندگان در زمینه استانداردهای صادراتی و قوانین گمرکی.
  • برندسازی مشترک برای محصولات صادراتی مانند "کیوی کاسپین" یا "چای لاهیجان".

نقش دولت در دیپلماسی اقتصادی گیلان

۱. تدوین سند جامع دیپلماسی اقتصادی استان گیلان با مشارکت نهادهای مرتبط. ۲. ایجاد «مرکز توسعه تجارت اوراسیا» در منطقه آزاد انزلی. ۳. حمایت هدفمند از صادرات غیرنفتی از طریق یارانه حمل‌ونقل، بیمه صادراتی و تسهیلات بانکی. ۴. ایجاد مسیر سبز گمرکی بین بنادر گیلان و مقاصد اوراسیا. ۵. استقرار رایزنان اقتصادی ویژه گیلان در سفارتخانه‌های ایران در کشورهای اوراسیا.

فرصتی که نباید از دست برود

موافقت‌نامه تجارت آزاد با اوراسیا پنجره‌ای جدید به روی اقتصاد ایران گشوده است. گیلان با همکاری نهادهای دولتی و بخش خصوصی می‌تواند به قطب تجاری شمال ایران تبدیل شود، اما این امر نیازمند برنامه‌ریزی منسجم، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها، و دیپلماسی فعال اقتصادی است. مسئولان باید با اولویت‌دهی به این استان، زمینه را برای تحقق اقتصاد مقاومتی از طریق تجارت فرامرزی فراهم کنند. با تمرکز بر تقویت زیرساخت‌ها، هماهنگی نهادی، و بهره‌گیری از فناوری‌های نوین، گیلان می‌تواند به هاب تجاری شمال ایران تبدیل شود.

۰ نظر ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۰۱
محمد پور خوش سعادت

 فومن ، شهر ایمان و کرامت، نه جهنم نمایشی

محمد پور خوش سعادت

فومن، این نگین سرسبز و آرام گیلان، نه تنها با برنج‌زارهای خوش‌رنگ و باران‌های نرمش شناخته می‌شود، بلکه با گنجینه‌های فرهنگی بی‌همتایش هویتی ماندگار ساخته است؛ از شاعران و عالمان فرزانه تا شهدای گران‌قدری که نامشان بر تارک تاریخ این دیار می‌درخشد. اما وقتی به جای تکیه بر این سرمایه‌های اصیل، شاهد اجرای نمایش‌های مثل «جهنم فومن» با آن دکورهای ساختگی، دودهای مصنوعی و صحنه‌سازی‌های نکیر و منکر هستیم، باید درنگی کنیم و بار دیگر این میراث ارزشمند را مرور نماییم

شیون فومنی، این صدای رسای فرهنگ فومن، در شعرهایش به روشنی نشان می‌دهد که ایمان را نمی‌توان با ابزار ترس و نمایش در دل‌ها جای داد، بلکه باید آن را با کرامت انسانی و عدالت اجتماعی پیوند زد. این شاعر بزرگ فومن و گیلان  در یکی از اشعار ماندگارش می‌سراید

 موشت به پیشانی و دس به سفره‌یه،   

 شکم گشنه جا ایمان، چی کونه؟   

این دو سطر کوتاه اما ژرف، فریادی است علیه آنانی که می‌پندارند می‌توان با وعده‌های بهشتی یا ترساندن از جهنم، ایمان را به مردم تحمیل کرد. شیون در بیتی دیگر این حقیقت را آشکارتر بیان می‌کند

 دل بی‌نان و بی‌کار،   

 کجه دین بَوِه یار؟   

این پرسش تلخ و تکان‌دهنده، پرده از این واقعیت برمی‌دارد که دینداری بدون تأمین نیازهای اولیه و حفظ کرامت انسانی، تنها پوسته‌ای توخالی است که دیر یا زود فرو می‌ریزد. شیون که از بطن رنج‌ها و آرزوهای مردم فومن برخاسته بود، دین را در گرو نان، عدالت و احترام به انسانیت می‌دانست

اما شکوه فرهنگی فومن تنها به شیون محدود نمی‌شود. این شهر زادگاه عارف وارسته‌ای چون آیت‌الله بهجت فومنی است که با سلوک عرفانی و معنویت نابش، راهنمای بسیاری در مسیر ایمان حقیقی بود. او به ما آموخت که معنویت راستین نه در نمایش‌های پرسر و صدا، که در سادگی، اخلاص و ارتباط ژرف با معبود یافت می‌شود. از سوی دیگر، کیومرث صابری فومنی (گل‌آقا) با طنز نغز و هوشمندانه‌اش، نشان داد که چگونه می‌توان با قلمی شیرین و بیانی رسا، آگاهی اجتماعی را گسترش داد، بی‌آنکه به ترس یا اجبار متوسل شد. و چگونه می‌توان از یاد برد چهارصد شهید والامقام فومن را که با ایثار خون خود، درس کرامت و مقاومت را برای همیشه در تاریخ این سرزمین ثبت کردند؟ این شهیدان، همان آرمان‌هایی را نمایندگی می‌کنند که شیون در اشعارش به آنها اشاره داشت

  چرا نمایش‌هایی مانند «جهنم فومن» محکوم به شکستند؟    

از دیدگاه جامعه‌شناسی دین، تمرکز بر ظواهر مناسک دینی بدون پشتوانه‌ی عدالت اجتماعی، نه تنها به رشد معنویت نمی‌انجامد، که نتیجه‌ای جز دین‌گریزی ندارد. اجرای نمایش‌هایی مانند «جهنم فومن» با آن زبان ترس و عذاب، در سرزمینی که فرهنگش آمیخته با لطافت و مداراست، نه تنها خدمتی به دین نمی‌کند، که تصویری مخدوش از ایمان ارائه می‌دهد. شیون در بیتی دیگر این حقیقت را به زیبایی بیان کرده است

 باران بَوِه، دلم سبز،   

 ایمان بَوِه، اگه نون هَسِه.   

این شعر گویا نشان می‌دهد که ایمان حقیقی در بستری از رفاه و کرامت انسانی شکوفا می‌شود، نه در فضایی آکنده از ترس و تهدید

پروژه‌هایی مانند «جهنم فومن» نمونه‌ای بارز از سیاست‌گذاری‌های فرهنگی ناکارآمد است که به جای تقویت معنویت، به بی‌اعتمادی عمومی نسبت به نهادهای دینی و سیاسی  می‌انجامد. این رویکرد چند اشکال بنیادین دارد

  غفلت از نیازهای واقعی:   به جای پرداختن به مسائل حیاتی مانند عدالت اجتماعی، اشتغال و مبارزه با فقر، انرژی و منابع صرف نمایش‌های گذرا می‌شود

    تحریف ماهیت دین:   دینی که باید مایه‌ی آرامش و امید باشد، به ابزاری برای ایجاد رعب تبدیل می‌شود

    تناقض با فرهنگ بومی:   این نمایش‌ها با روحیه‌ی صلح‌جو و انسان‌محور مردم گیلان در تضاد است

   واکنش معکوس در جوانان:   نسل جدید که تشنه‌ی معنویت راستین است، از این قبیل نمایش‌ها رویگردان می‌شود

فومن با داشتن مفاخری چون آیت‌الله بهجت، گل‌آقا، و بیش از چهارصد شهید گران‌قدر و شاعری چون شیون فومنی، نیازی به این گونه نمایش‌های ناهمگون ندارد. به جای ساختن «جهنم»های ساختگی، بیایید شعرهای شیون را بخوانیم، از عرفان آیت‌الله بهجت بیاموزیم، و از طنز هوشمندانه‌ی گل‌آقا الهام بگیریم. یاد شهدا ما را به مسیر کرامت و ایثار رهنمون می‌شود. ایمان واقعی آنگاه شکوفا می‌شود که سفره‌ها پر از نان باشد، قلب‌ها سرشار از امید، و جامعه بستر عدالت. پیام شیون امروز هم برای ما زنده است, دین باید با آزادی و کرامت همراه باشد، نه با اجبار و ترس 

فومن، این شهر عالمان و شهدا و ادیبان، هرگز به «جهنم نمایشی» تبدیل نخواهد شد.

۰ نظر ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۴۲
محمد پور خوش سعادت

سهم نابرابر شمال از مدیریت پسماند؛ مازندران در اولویت، گیلان در بحران

محمد پور خوش سعادت

نصرتی معاون وزیر کشوردر پایان نشست بررسی مدیریت پسماند استان مازندران گفت دغدغه تامین مالی پروژه های پسماند مازندران با تدبیر وزیر کشور برطرف شد !!!

شمال ایران، با جنگل‌های سرسبز هیرکانی، تالاب‌های بی‌نظیر و ساحل کاسپین، سال‌هاست زیر سایه سنگین بحران پسماند نفس‌هایش به شماره افتاده است. در این میان، دو استان همسایه، مازندران و گیلان، هر دو با کوهی از زباله دست‌به‌گریبان‌اند، اما داستان برخورد با این بحران در این دو استان، زمین تا آسمان فرق دارد. مازندران، زادگاه وزیر کشور، با بودجه‌های کلان و پروژه‌های پرسرعت در مسیر مدیریت پسماند پیش می‌رود، اما گیلان، انگار در حاشیه نقشه تصمیم‌گیران، به حال خود رها شده است. این تفاوت فاحش، نه‌تنها عدالت زیست‌محیطی را زیر سؤال برده، بلکه شائبه‌ای تلخ را در ذهن‌ها کاشته: آیا هم‌ولایتی‌گری وزیر کشور، سکان مدیریت پسماند شمال را به سمت مازندران چرخانده است؟

مازندران روزانه بیش از ۳۰۰۰ تن زباله تولید می‌کند؛ عددی که در تعطیلات نوروز و تابستان، با هجوم مسافران، گاه دو برابر می‌شود. گیلان هم با ۲۲۰۰ تن زباله در روز، وضعیتی مشابه دارد. اما وقتی پای منابع و توجه ملی به میان می‌آید، انگار این دو استان در دو دنیای متفاوت‌اند. مازندران از سال گذشته طرحی جامع برای مدیریت پسماند کلید زده؛ از تفکیک زباله در مبدا گرفته تا زباله‌سوزهای مدرن در نوشهر و ساری که با حمایت مستقیم وزارت کشور و بودجه‌های کلان در حال تکمیل‌اند. این پروژه‌ها نه‌تنها آلودگی را کاهش داده‌اند، بلکه به الگویی برای مدیریت علمی پسماند تبدیل شده‌اند.

حالا نگاهی به گیلان بیندازیم: کارخانه‌های کمپوست رشت و انزلی با فناوری‌های قدیمی و ظرفیت‌های ناکافی، به زور نفس می‌کشند. در آستارا و فومن، زباله‌ها هنوز به روش‌های سنتی دفن یا رها می‌شوند. و بدتر از همه، سراوان، این زخم کهنه زیست‌محیطی، که شیرابه‌هایش سفره‌های آب زیرزمینی را مسموم کرده و سلامت نیم‌میلیون نفر را به خطر انداخته است. این محل دفن، نه‌تنها از مدیریت علمی بی‌بهره است، بلکه به کانونی برای اعتراضات اجتماعی تبدیل شده. چرا؟ چون ظاهراً اولویت جای دیگری است.

آیا این تفاوت فاحش، ریشه در زادگاه وزیر کشور ندارد؟ مازندران، با حمایت‌های ویژه و بودجه‌های هنگفت، انگار فرزند عزیزکرده دولت است، اما گیلان، با بحرانی به‌مراتب وخیم‌تر، در انتظار توجهی مانده که ظاهراً هرگز نمی‌رسد. اگر قرار باشد منابع ملی بر اساس وابستگی‌های جغرافیایی توزیع شود، تکلیف استان‌هایی که نماینده‌ای در کابینه ندارند چیست؟ مگر پسماند یک مسئله ملی و زیست‌محیطی نیست؟ چرا باید سیاست و هم‌ولایتی‌گری، آینده اکوسیستم شمال ایران را گروگان بگیرد؟

این نابرابری، تنها به محیط‌زیست آسیب نمی‌زند؛ جنگل‌های هیرکانی، تالاب انزلی و دریای کاسپین، که سرمایه‌های ملی ایران‌اند، زیر فشار این بی‌توجهی در حال نابودی‌اند. مطالعه‌ای از دانشگاه علوم پزشکی گیلان (۱۴۰۲) هشدار داده که نشت شیرابه‌های سراوان، آلودگی فلزات سنگین در آب‌های منطقه را به سطح خطرناک رسانده است. این یعنی فاجعه‌ای که نه‌تنها گیلان، بلکه کل منطقه را تهدید می‌کند.

آنچه این ماجرا را تلخ‌تر می‌کند، سکوت نهادهای نظارتی است. چرا سازمان بازرسی یا مجلس، به این تبعیض آشکار ورود نمی‌کنند؟ چرا گزارش شفافی از نحوه توزیع بودجه‌های زیست‌محیطی منتشر نمی‌شود؟ اگر وزارت کشور واقعاً متولی مدیریت بحران‌های ملی است، چرا این‌قدر یک‌طرفه به زادگاه وزیر توجه می‌کند؟

برای برون‌رفت از این بحران، گام‌های فوری لازم است. وزارت کشور باید کمیته‌ای با حضور کارشناسان محیط‌زیست و نمایندگان محلی تشکیل دهد تا طرحی جامع برای مدیریت پسماند گیلان، با محوریت سراوان، تدوین کند. تخصیص بودجه اضطراری برای نوسازی کارخانه‌های کمپوست و مهار شیرابه‌ها، می‌تواند جلوی فاجعه را بگیرد. در بلندمدت، زباله‌سوزهای مدرن و سیستم تفکیک زباله از مبدا، با مشارکت بخش خصوصی، می‌تواند حجم زباله‌های دفن‌شده را نصف کند. الگوبرداری از مازندران، اما با نگاهی عادلانه، راهگشاست.

وزیر کشور باید فراتر از زادگاهش ببیند. گیلان، با طبیعت بی‌نظیرش، شایسته این بی‌مهری نیست. اکنون زمان آن است که دولت، با شفافیت و عدالت، نشان دهد که محیط‌زیست ایران، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب، برایش یکسان است. سراوان و گیلان منتظرند؛ وعده بس است، اقدام کنید.

۰ نظر ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۲
محمد پور خوش سعادت

چالش‌ها و سناریوهای توسعه پایدار بندر انزلی در افق ۱۴۳۰

تحلیلی بر فرصت‌ها، موانع و آینده‌نگری بندر راهبردی انزلی

محمد پور خوش سعادت 

چکیده

بندر انزلی، نگین کاسپین و یکی از مهم‌ترین دروازه‌های تجاری و گردشگری ایران در شمال کشور، با ظرفیت‌های طبیعی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی بی‌نظیر خود، می‌تواند نقشی محوری در توسعه منطقه ایفا کند. اما این بندر راهبردی، با چالش‌های جدی نظیر آلودگی فزاینده محیط زیست، زیرساخت‌های ناکارآمد و بوروکراسی پیچیده دست و پنجه نرم می‌کند که توسعه پایدار آن را به خطر می‌اندازد. این مقاله با رویکرد سناریونگاری، چشم‌اندازهای محتمل آینده بندر انزلی را تا افق ۱۴۳۰ بررسی کرده و راهکارهای نوآورانه، فناورانه و اجتماعی را برای گذار از این چالش‌ها و دستیابی به توسعه‌ای پایدار و هوشمند ارائه می‌دهد.

مقدمه: 

بندر انزلی، واقع در سواحل نیلگون دریای کاسپین و قلب منطقه آزاد تجاری-صنعتی، از دیرباز شریان حیاتی اقتصاد شمال کشور بوده است. وجود تالاب بین‌المللی انزلی، سواحل بکر، تنوع زیستی غنی و موقعیت استراتژیک در کریدور شمال-جنوب، پتانسیل بی‌بدیلی برای تبدیل این بندر به یک هاب تجاری و اکوتوریستی منطقه‌ای ایجاد کرده است. با این حال، مجموعه‌ای از چالش‌های ساختاری، مدیریتی و زیست‌محیطی، مانع از شکوفایی کامل این ظرفیت‌ها شده است. نگاهی آینده‌نگر به وضعیت این بندر تا سال ۱۴۳۰، می‌تواند نقشه‌راهی برای توسعه‌ای پایدار و جامع ترسیم کند.

فرصت‌ها و موانع: 

برای درک بهتر مسیر پیش روی بندر انزلی، لازم است ابعاد مختلف توسعه آن، شامل قابلیت‌ها و موانع موجود، به‌دقت مورد بررسی قرار گیرد:

۱. محور اقتصادی: از کریدور شمال-جنوب تا اقتصاد دیجیتال

  قابلیت‌ها: موقعیت ممتاز در کریدور شمال-جنوب دسترسی بی‌نظیری به بازارهای آسیای میانه، روسیه و قفقاز فراهم می‌کند. معافیت‌های مالیاتی در منطقه آزاد، فرصتی طلایی برای جذب سرمایه‌گذاری است. ظرفیت‌های گسترده در کشاورزی، شیلات، صنایع دریایی و گردشگری، به همراه پتانسیل رشد چشمگیر اقتصاد دیجیتال، به‌ویژه در گردشگری و تجارت الکترونیک، نویدبخش آینده‌ای روشن است.

  موانع: کاهش فاجعه‌بار ذخایر ماهی‌های خاویاری و سفید به دلیل صید بی‌رویه و آلودگی گسترده، زنگ خطر را به صدا درآورده است. ضعف شدید در جذب سرمایه‌گذاری خصوصی به دلیل پیچیدگی‌های بوروکراتیک، زیرساخت‌های لجستیکی غیررقابتی در مقایسه با بنادر منطقه‌ای مانند باکو و آستراخان، و فقدان زیرساخت‌های فناوری برای پشتیبانی از تجارت دیجیتال و لجستیک هوشمند، از موانع اصلی در این محور هستند.

۲. محور سیاسی–اداری: گره‌گشایی از چالش‌های ساختاری

  قابلیت‌ها: انعطاف‌پذیری حقوقی منطقه آزاد، فرصتی برای سیاست‌گذاری‌های نوین و حمایت از نوآوری فراهم می‌آورد. امکان همکاری‌های بین‌المللی با کشورهای حاشیه دریای کاسپین در توسعه بنادر و لجستیک، پتانسیل عظیمی را در این حوزه ایجاد می‌کند.

  موانع: بوروکراسی گسترده در صدور مجوزهای زیست‌محیطی، ساخت‌وساز و تجاری، یکی از بزرگترین معضلات است. ناهماهنگی مزمن میان نهادهای ملی، استانی و محلی و نبود سیستم‌های دیجیتالی شفاف برای مدیریت سرمایه‌گذاری و مجوزدهی، بر این مشکلات می‌افزاید.

۳. محور اجتماعی: سرمایه انسانی در انتظار فرصت

  قابلیت‌ها: وجود نیروی کار تحصیل‌کرده و جوان با استعداد بالا در زمینه‌های فنی و فناوری اطلاعات، و تنوع فرهنگی مناسب برای رشد گردشگری و فعالیت‌های خلاق، از نقاط قوت انزلی در این محور است.

  موانع: تراکم جمعیتی بالا و فشار بر زیرساخت‌های شهری، به همراه نرخ بیکاری بالا، به‌ویژه در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، چالش‌های جدی اجتماعی ایجاد کرده است. کمبود زیرساخت‌های شهری نظیر فاضلاب مدرن، حمل‌وننقل عمومی و مسکن مقرون‌به‌صرفه، از دیگر موانع است.

۴. محور فرهنگی–گردشگری: احیای هویت انزلی

  قابلیت‌ها: جاذبه‌های طبیعی و فرهنگی مانند تالاب انزلی، اسکله تاریخی، بازارهای سنتی و ورزش‌های آبی، پتانسیل بی‌نظیری برای توسعه گردشگری فراهم می‌کنند. انزلی می‌تواند به مقصدی برای گردشگری سلامت، اکوتوریسم و گردشگری دیجیتال تبدیل شود.

  موانع: ضعف شدید در بازاریابی دیجیتال و برندسازی بین‌المللی انزلی، کمبود هتل‌ها و اقامتگاه‌های بوم‌گردی با کیفیت، و آلودگی زیست‌محیطی که جذابیت سواحل و تالاب را کاهش داده است، از موانع اصلی در این حوزه هستند.

۵. محور محیط زیستی: نجات تالاب، نجات آینده

  قابلیت‌ها: تالاب انزلی، ثبت‌شده در کنوانسیون رامسر، یکی از باارزش‌ترین اکوسیستم‌های آبی کشور با تنوع زیستی بالا و گونه‌های نادر و بومی است.

موانع: ورود گسترده فاضلاب‌های خانگی و صنعتی (بیش از ۲۰۰,۰۰۰ مترمکعب در سال) به تالاب، کاهش شدید مساحت تالاب (تا ۷۰٪) به دلیل رسوبات، ورود زباله و خشکسالی، و تخریب جنگل‌ها و مراتع پیرامونی در نتیجه گسترش نامتوازن شهری، بحران زیست‌محیطی جدی ایجاد کرده است.

۶. محور زیرساختی: بنیان توسعه هوشمند

  قابلیت‌ها: دسترسی به سه مسیر حمل‌ونقل بین‌المللی: دریایی، ریلی و جاده‌ای، و ظرفیت توسعه بندر هوشمند با کمک فناوری‌هایی مانند اینترنت اشیاء و انبارهای خودکار، از نقاط قوت انزلی در این محور است.

  موانع: فرسودگی شدید شبکه فاضلاب و آب‌رسانی شهری، کمبود پایانه‌های پیشرفته، انبارهای سردخانه‌ای و سامانه‌های لجستیکی دیجیتال، و فقدان سیستم حمل‌ونقل عمومی کارآمد که به افزایش ترافیک ناشی از توسعه خطی شهر دامن زده است، از چالش‌های اساسی زیرساختی هستند.

انزلی در افق ۱۴۳۰: سه سناریوی محتمل

آینده بندر انزلی، سرنوشتی محتوم نیست؛ بلکه نتیجه تصمیمات امروز و اقداماتی است که در پیش گرفته می‌شوند. سه سناریوی محتمل برای انزلی تا سال ۱۴۳۰ عبارتند از:

۱. سناریوی توسعه پایدار و هوشمند: نگین سبز کاسپین

در این سناریو، انزلی به واسطه احیای کامل تالاب با استفاده از تصفیه‌خانه‌های پیشرفته، لایروبی و بازسازی پوشش گیاهی، به یک نمونه موفق از توسعه پایدار تبدیل می‌شود. توسعه بنادر سبز با کشتی‌های برقی، سیستم‌های دیجیتال کنترل آلودگی و لجستیک هوشمند، از ویژگی‌های بارز این سناریو است. جذب سرمایه‌گذاری خارجی از طریق پنجره واحد سرمایه‌گذاری در منطقه آزاد، و استفاده گسترده از پلتفرم‌های دیجیتال برای گردشگری، تجارت و مدیریت شهری، منجر به کاهش بیکاری به زیر ۵٪، افزایش درآمد سرانه و تبدیل انزلی به هاب تجاری-اکوتوریستی منطقه‌ای خواهد شد.

۲. سناریوی توسعه ناپایدار و تخریب‌محور: فاجعه زیست‌محیطی

این سناریو، نتیجه اجرای پروژه‌های صنعتی بدون ارزیابی دقیق زیست‌محیطی، رشد بی‌رویه مهاجرت، نابودی منابع طبیعی و تشدید تنش‌های اجتماعی است. در این چشم‌انداز، قابلیت‌های گردشگری و اکولوژیکی انزلی به طور کامل از بین رفته، بیش از ۸۰٪ تالاب نابود می‌شود و نارضایتی اجتماعی و مهاجرت معکوس افزایش می‌یابد.

۳. سناریوی رکود و فرسایش مزمن: بندر فراموش‌شده

در این سناریو، تداوم ضعف مدیریتی، فرار سرمایه‌گذاران و خشک‌شدن تالاب، به همراه افزایش شدید بیکاری و مهاجرت جوانان، انزلی را از یک بندر فعال به منطقه‌ای محروم با اقتصادی راکد تبدیل خواهد کرد.

راهبردهای پیشنهادی برای تحقق توسعه پایدار: نقشه‌راهی به سوی آینده‌ای روشن

برای هدایت انزلی به سمت سناریوی "توسعه پایدار و هوشمند"، اتخاذ راهبردهای جامع و یکپارچه ضروری است:

  حکمرانی پایدار و هماهنگ: ایجاد شورای عالی توسعه پایدار انزلی با مشارکت فعال دولت، بخش خصوصی و جامعه مدنی، برای هماهنگی و هم‌افزایی تصمیمات ضروری است.

  سرمایه‌گذاری فناورانه: سرمایه‌گذاری در بنادر هوشمند، حمل‌ونقل سبز و سامانه‌های مدیریت اطلاعات یکپارچه، کارایی و رقابت‌پذیری بندر را افزایش می‌دهد.

  احیای زیست‌محیطی: اجرای پروژه‌های بزرگ زیست‌محیطی برای احیای تالاب انزلی، شامل تصفیه فاضلاب‌ها، لایروبی و جلوگیری از ورود آلاینده‌ها، از اولویت‌های اصلی است.

  برندسازی و بازاریابی هوشمند: برندسازی دیجیتال انزلی در حوزه گردشگری سلامت، طبیعت‌گردی و ورزش‌های آبی، با هدف جذب گردشگران داخلی و خارجی، باید در دستور کار قرار گیرد.

  نوآوری و کارآفرینی: راه‌اندازی مراکز نوآوری و شتاب‌دهنده‌ها در حوزه گردشگری دیجیتال، شیلات هوشمند و زیست‌فناوری، به توسعه اقتصاد دانش‌بنیان کمک شایانی خواهد کرد.

  اصلاح بوروکراسی: اصلاح بوروکراسی اداری با پلتفرم‌های صدور مجوز آنلاین، یکپارچه‌سازی مجوزها و کاهش زمان پاسخگویی به زیر ۳۰ روز، مشوق سرمایه‌گذاری و فعالیت‌های اقتصادی خواهد بود.

جمع‌بندی: انزلی، آینده‌ای در گرو همت جمعی

بندر انزلی، با گنجینه‌ای از فرصت‌ها و چالش‌ها، در نقطه‌ای حساس از تاریخ خود قرار دارد. آینده این بندر راهبردی، در گرو تصمیمات شجاعانه امروز، اراده سیاسی قوی، همگرایی نهادی و مشارکت فعال مردم است. در این مسیر، فناوری، زیست‌محیطی‌اندیشی و نوآوری، سه محور نجات‌بخش خواهند بود. انزلی می‌تواند تا افق ۱۴۳۰ به الگویی درخشان از توسعه پایدار تبدیل شود، اگر همه با هم برای نجات آن گام برداریم.

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۹
محمد پور خوش سعادت

سونامی سرطان، فاضلاب نیمه‌کاره و «سرویس بهداشتی بزرگ» درافق گیلان 1430   

محمد پور خوش سعادت  Foumani.ir@gmail.com

استان گیلان، با اکوسیستم منحصربه‌فرد  و موقعیت استراتژیک در حاشیه دریای خزر، پتانسیل تبدیل شدن به الگوی توسعه پایدار ایران را دارد. اما این منطقه، زیر سایه بحران فاضلاب، به نماد ناکارآمدی ساختاری، بی‌عدالتی در تخصیص منابع و تهدیدی فزاینده برای سلامت عمومی، محیط‌زیست و اقتصاد محلی تبدیل شده است. این فاجعه، نتیجه دهه‌ها سوءمدیریت، فساد مالی و بی‌توجهی به زیرساخت‌های حیاتی است که تالاب انزلی را به «سرویس بهداشتی بزرگ» و مردم را به قربانیان «سونامی سرطان» بدل کرده است.

پروژه‌های نیمه‌تمام

در سال ۱۳۸۵، بانک جهانی اعتباری بالغ بر ۱۴۸.۵ میلیون دلار برای اجرای طرح‌های آب و فاضلاب در رشت و بندرانزلی تخصیص داد، که ۷۰ میلیون دلار آن به انزلی اختصاص داشت. این بودجه، با هدف ایجاد شبکه‌های مدرن جمع‌آوری و تصفیه فاضلاب، قرار بود استانداردهای زیست‌محیطی و بهداشتی این شهرها را به سطح کشورهای توسعه‌یافته نزدیک کند. اما تنها ۳.۲ میلیون دلار (۲.۲ درصد) جذب شد و پروژه‌ها در مرحله خاکبرداری متوقف شدند.

گزارش دیوان محاسبات   نشان می‌دهد که ۶۸ درصد این بودجه به دلیل «انحراف مالی» به پروژه‌های غیرمرتبط یا حساب‌های نامشخص منتقل شد. فقدان مکانیزم‌های حسابرسی شفاف و نظارت مستقل، این هدررفت را ممکن کرد. تا سال ۲۰۱۰، بانک جهانی به دلیل عدم پیشرفت، این طرح‌ها را از فهرست خود خارج کرد.

اکنون، پس از گذشت ۳۸ سال از آغاز پروژه‌های فاضلاب در این دو شهر، سیستم‌های موجود همچنان ناقص و غیراستاندارد هستند. بر اساس برآوردهای فعلی هزینه تکمیل این پروژه‌ها به دلیل تأخیرهای طولانی و تورم به ۲۷۰ میلیون دلار رسیده است. این رقم، معادل ۹ برابر بودجه اولیه (با احتساب ارزش زمانی پول) است و نشان‌دهنده خسارت هنگفت ناشی از ناکارآمدی مدیریتی است.

 عمق بحران در اعداد

بحران فاضلاب در گیلان با داده‌های تکان‌دهنده‌ای همراه است که نقض آشکار حق شهروندان به محیط‌زیست سالم را نشان می‌دهد:

عمر پروژه‌ها: از سال ۱۳۶۶، پروژه‌های فاضلاب رشت و انزلی آغاز شدند، اما تنها ۳۳ درصد از شبکه فاضلاب شهری تکمیل شده است.

شهرهای فاقد زیرساخت: از ۱۷ شهرستان گیلان، ۹ شهر  هیچ سیستم جمع‌آوری یا تصفیه فاضلاب ندارند. این در حالی است که میانگین شهرهای فاقد تصفیه‌خانه در ایران ۱۸ درصد است.

تصفیه‌خانه‌های ناکارآمد: تنها رشت، انزلی و لاهیجان تصفیه‌خانه دارند، اما این تأسیسات با ۵۲ درصد ظرفیت کار می‌کنند. گزارش شرکت آب و فاضلاب گیلان  نشان می‌دهد که تصفیه‌خانه رشت تنها ۴۱ درصد فاضلاب ورودی (معادل ۳۲,۰۰۰ مترمکعب در روز) را تصفیه می‌کند و مابقی به رودخانه‌های زرجوب و گوهررود سرریز می‌شود.

تولید و دفع فاضلاب: بر اساس گزارش سازمان حفاظت محیط‌زیست   سالانه ۹۸ میلیون مترمکعب فاضلاب در گیلان تولید می‌شود که ۷۸ میلیون مترمکعب (۸۰ درصد) بدون تصفیه به دریای خزر، تالاب انزلی یا خاک نفوذ می‌کند.این داده‌ها، نه‌تنها از نظر آماری شرم‌آورند، بلکه  نقض استانداردهای بین‌المللی مانند چارچوب‌های سازمان بهداشت جهانی  برای مدیریت فاضلاب را نشان می‌دهند.

سرویس بهداشتی بزرگ به نام تالاب انزلی

تالاب انزلی، یکی از ارزشمندترین تالاب‌های جهان ، به فاضلاب‌روباز  عظیم انسانی، صنعتی و بیمارستانی بیش از ۱.۲ میلیون نفر تبدیل شده است. گزارش مرکز تحقیقات محیط‌زیست ایران  نشان می‌دهد که روزانه ۱۳۵,۰۰۰ مترمکعب فاضلاب خام به تالاب سرازیر می‌شود، که ترکیب آن شامل ۵۸ درصد فاضلاب خانگی، ۳۳ درصد صنعتی و ۹ درصد بیمارستانی است. این آلودگی، اکوسیستم تالاب را به مرز فروپاشی رسانده است

تنوع زیستی: مرگ ۸۸ درصد گونه‌های بومی مانند ماهی سفید خزری و کاهش ۹۲ درصد جمعیت پرندگان مهاجر (از ۱۵۰ گونه به ۱۲ گونه) گزارش شده است. این کاهش، زنجیره غذایی تالاب را مختل کرده و اثرات دومینویی بر اکوسیستم منطقه دارد.

آلودگی شیمیایی: غلظت نیترات (۴۸ میلی‌گرم بر لیتر) و فسفات (۳.۲ میلی‌گرم بر لیتر) در آب تالاب، به ترتیب ۴.۸ و ۶.۴ برابر حد مجاز است، که منجر به پدیده  رشد بیش‌ازحد جلبک‌ها  و مرگ مناطق وسیعی از تالاب شده است.

بوی تعفن: انتشار گازهای سمی مانند هیدروژن سولفید (H₂S) در روزهای گرم، سطح کیفیت زندگی ساکنان را به شدت کاهش داده و آن‌ها را ناچار به استفاده از ماسک و بستن پنجره‌ها کرده است و قایقرانی در بخش هایی از تالاب را ناممکن کرده است

از منظر علمی، این وضعیت نه‌تنها تالاب انزلی را به یک «فاضلاب‌رو باز» تبدیل کرده، بلکه نقض تعهدات ایران در کنوانسیون رامسر برای حفاظت از تالاب‌های بین‌المللی است.

 مدل‌سازی‌های زیست‌محیطی  پیش‌بینی می‌کنند که در صورت تداوم روند کنونی، تالاب تا سال ۲۰۳۲ به یک باتلاق مرده تبدیل خواهد شد.

  سونامی سرطان  

گیلان به یکی از کانون‌های اصلی سرطان در ایران تبدیل شده است. داده‌های وزارت بهداشت   نشان می‌دهند:

میزان ابتلا: سالانه ۶,۹۵۰ نفر در گیلان به سرطان مبتلا می‌شوند، که نسبت به سال ۲۰۱۸ (۳,۰۵۰ مورد) ۲.۳ برابر شده است.

رتبه کشوری: با نرخ ۴۱۰ مورد به ازای ۱۰۰,۰۰۰ نفر، گیلان بالاترین نرخ سرطان در ایران را دارد (میانگین کشوری: ۲۱۵ مورد).

نوع سرطان: ۶۸ درصد موارد جدید، سرطان‌های گوارشی (معده، کبد، روده بزرگ) هستند. مطالعه اپیدمیولوژیک دانشگاه علوم پزشکی گیلان  تأیید می‌کند که ۸۲ درصد سرطان‌های روده بزرگ منشأ محیطی دارند.

عوامل محیطی، به‌ویژه آلودگی آب و خاک ناشی از فاضلاب، نقش کلیدی دارند:

آلودگی آب زیرزمینی: تحلیل آزمایشگاهی (۲۰۲۴) نشان داد که غلظت نیترات (۴۹ میلی‌گرم بر لیتر)، سرب (۰.۰۹ میلی‌گرم بر لیتر) و کادمیوم (۰.۰۱۲ میلی‌گرم بر لیتر) در آب زیرزمینی رشت و انزلی به ترتیب ۴.۹، ۴.۵ و ۴ برابر حد مجاز WHO است. نیترات با سرطان معده و روده بزرگ، و فلزات سنگین با سرطان کبد و کلیه مرتبط هستند.

میکروب‌های پاتوژن: فاضلاب خام حاوی باکتری‌هایی مانند Escherichia coli و Salmonella است که در نمونه‌های آب رودخانه‌های زرجوب و گوهررود  به ترتیب ۱۰ و ۱۰ CFU در میلی‌لیتر گزارش شده‌اند، که ۱۰۰ برابر حد مجاز است. این پاتوژن‌ها عامل اصلی شیوع هپاتیت A  ۵۲ مورد به ازای ۱۰۰,۰۰۰ نفر) و اسهال باکتریایی (۷۸ مورد به ازای ۱۰۰,۰۰۰ نفر) هستند، که ۵۵ درصد بالاتر از میانگین کشوری است.

مواد سرطان‌زا: ترکیبات آلی فرار (VOCs) و هیدروکربن‌های پلی‌آروماتیک (PAHs) در فاضلاب صنعتی، در نمونه‌های تالاب انزلی  شناسایی شدند. این مواد با افزایش ریسک سرطان‌های گوارشی و تنفسی مرتبط هستند.

از منظر اپیدمیولوژی، این داده‌ها نشان‌دهنده رابطه مستقیم بین آلودگی محیطی و افزایش بیماری‌هاست.

دلایل ریشه‌ای

سوءمدیریت و فساد مالی: هدررفت ۱۴۵ میلیون دلار از بودجه بانک جهانی، نتیجه نبود شفافیت و فساد سیستمی بود. تحلیل داده‌های دیوان محاسبات  نشان می‌دهد که ۷۰ درصد این بودجه به پروژه‌های غیرمرتبط منتقل شده است.

تبعیض در تخصیص منابع: مدل‌های تخصیص بودجه ملی   نشان می‌دهند که استان‌های مرکزی مانند اصفهان و تهران به طور میانگین ۳.۸ برابر گیلان بودجه زیرساختی دریافت کردند، با وجود نیازهای مشابه. این تبعیض، نتیجه نبود معیارهای علمی در اولویت‌بندی است و البته ضعف مدیران محلی و ضعف نمایندگان مجلس در گرفتن حق مردم گیلان است

فقدان نظارت و پاسخگویی: نبود نهادهای نظارتی پیگیر  و شاخص‌های عملکرد (KPIs) برای پروژه‌های فاضلاب، امکان رصد پیشرفت را از بین برد. تحلیل‌های مدیریت پروژه  نشان می‌دهند که فقدان چارچوب‌هانظارت فنی  در اجرای این طرح‌ها، عامل اصلی شکست آن‌هاست.

راهکارهای پیشنهادی

برای نجات گیلان، راهکارهای زیر مبتنی بر فناوری، مدیریت و شواهد علمی پیشنهاد می‌شوند:

تخصیص بودجه اضطراری و نظارت بین‌المللی: تخصیص ۴۰۰ میلیون دلار بودجه اضطراری برای تکمیل پروژه‌های فاضلاب در رشت، انزلی و ۹ شهر فاقد تصفیه‌خانه   

احیای تالاب انزلی: توقف ورود فاضلاب با احداث کانال‌های موقت و لایروبی با ظرفیت ۲ میلیون مترمکعب  . استفاده از فناوری‌های بیورمدیاسیون (مانند گیاه‌پالایی با نی‌زار) برای کاهش نیترات و فسفات. تخصیص بودجه لازم  برای این پروژه.

نوسازی و گسترش تصفیه‌خانه‌ها: بازسازی تصفیه‌خانه‌های موجود با فناوری بیوراکتور غشایی (MBR) برای افزایش راندمان به ۹۵ درصد. احداث ۹ تصفیه‌خانه مدولار با ظرفیت ۲۰۰,۰۰۰ مترمکعب در روز   هزینه تخمینی حدود  ۱۵۰ میلیون دلار (طرح بانک جهانی ) 

پیگیری قضایی و شفافیت: تشکیل کمیته تحقیق و تفحص با نظارت قوه قضاییه برای بررسی هدررفت بودجه بانک جهانی. ایجاد سامانه آنلاین شفافیت مالی با دسترسی عمومی برای رصد بودجه‌های آتی.

آگاهی عمومی و مدل‌سازی اجتماعی: راه‌اندازی کمپین‌های رسانه‌ای مبتنی بر مدل‌های تغییر رفتار   برای افزایش مطالبه‌گری. آموزش جوامع محلی برای کاهش آلودگی‌های خانگی با استفاده از اپلیکیشن‌های آموزشی.

بازسازی اقتصاد محلی: پاکسازی رودخانه‌ها با فناوری‌های نانوذرات برای حذف فلزات سنگین و تخصیص یارانه به کشاورزان برای استفاده از آب تصفیه‌شده.

 فاجعه‌ای که قابل پیشگیری است

فاجعه فاضلاب در گیلان، نتیجه دهه‌ها ناکارآمدی، فساد و بی‌توجهی به علم و داده است. تالاب انزلی در حال مرگ است، سرطان زندگی مردم را می‌بلعد و اقتصاد محلی در آستانه فروپاشی است. اما این بحران قابل حل است. با عزمی ملی، فناوری‌های مدرن و مدیریت مبتنی بر شواهد، می‌توان گیلان را به نگین سبز ایران بازگرداند. مردم این سرزمین حق دارند در محیطی سالم زندگی کنند و از ثروت طبیعی خود بهره‌مند شوند.

  آیا وقت آن نرسیده که با رویکردی علمی و مسئولانه، این فاجعه پایان یابد؟ اکنون زمان عمل است، نه بهانه‌تراشی.

 

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۱۲
محمد پور خوش سعادت